*** کاش میشد،
برای یک روز هم که شده،
این جملات در گوش اطرافیانم؛
خوانده شوند:
«مجرم مورد نظر،
در حال قورت دادن
خاکسترهای درونش است.
یک امروز او را به آتش نکشید!»
*** من یک ربات نیستم!
که بیایی و بیخبر بروی،
قلبم بیخیال باشد.
من یک انسانم!
قلب، احساس، روح دارم.
اگر میآیی؛ دیگر نرو... .
آمدی و بیخبر رفتی.
دنیا برایم جهنم شد.
قلبم سوخت و خاکستر شد.
دیگر چیزی را احساس نمیکنم.
روحی در جسمم وجود ندارد.
من یک رباتم... .
*** شکوفههای رنگارنگ بهار،
برایم زیبا نیستند.
میوههای آبدار تابستان؛
برایم فرقی با زهر ندارند.
برگریزان پاییز؛
مرا عاشق نمیکند.
برای کسی که در جهنم است،
گوهرترین فصل عالم؛
زمستان است.
سرمای بیکرانش هر آتشی را،
اگر شده برای یک لحظهی کوتاه؛
به سمت خاموشی میبرد... .
*** گاهی آرزو میکنم،
عقل و احساسم را از دست بدهم.
ای کاش از همان ابتدا،
قدرت درک و فهم نداشتم!
سخت است عاقل باشی
و میان جماعتی بیعقل زندگی کنی... .
*** در کودکی مرا از دست زدن
به کبریت؛ منع میکردند.
تا مبادا سوختن را تجربه کنم.
نمیدانستند در بزرگسالی،
دنیایم میشود همانند یک
کارخانهی کبریتسازی!
حالا دیگر کولهباری از
تجربهی سوختن را؛
به دوش میکشم... .
*** دیدن زجرکشیدن دیگران؛
چه لذتی دارد؟!
اینکه کسی را زندهزنده بسوزانی؛
او درد بکشد و دم نزند.
از درون بمیرد و دق کند؛
چه سودی دارد؟!
گویی بعضیها
از عذاب دادن دیگران،
هیچ هدفی جز گذران وقت ندارند!
*** وقتی میدانی،
مهربانیات جواب خوشایندی ندارد.
وقتی میدانی،
خوبی کردنت به چشم نمیآید.
وقتی میدانی،
فداکاریات را سر میبرند؛
امّا باز هم مهربانی میکنی!
خوبی کردن را رها نمیکنی!
فداکاری کردن را با عشق؛
در آغوش میکشی!
مثل این است که خودت،
روی خودت بنزین میریزی
و فندک را با کمال میل
روشن میکنی...!
*** اینقدر نگویید:
«همه چیز درست میشود.
غصه نخور، اشک نریز.
صبور باش، محکم باش.
همهچیز مثل اولش میشود!»
در جهنم من،
هیچچیزی درست نمیشود.
خاکسترهای اطراف من را،
نمیتوانی به شکل اول دربیاوری.
درست مثل همان چینی ترکخورده،
که هیچ بخیهای آن را پیوند نمیزند.
چیزی که سوخته را هم،
هیچ قدرتی نمیتواند،
به حالت اول برگرداند!