متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته سوختگی درجه‌ی چهار | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Bita
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 2,018
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
کاش می‌شد،
برای یک روز هم که شده،
این جملات در گوش اطرافیانم؛
خوانده شوند:
«مجرم مورد نظر،
در حال قورت دادن
خاکستر‌های درونش است.
یک امروز او را به آتش نکشید!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
مانند یک سریال؛
که قسمت پایانی ندارد.
مانند یک فیلم؛
که پایانش باز است.
کابوس‌های تلخ من هم؛
تمامی ندارند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
من یک ربات نیستم!
که بیایی و بی‌خبر بروی،
قلبم بی‌خیال باشد.
من یک انسانم!
قلب، احساس، روح دارم.
اگر می‌آیی؛ دیگر نرو... .
آمدی و بی‌خبر رفتی.
دنیا برایم جهنم شد.
قلبم سوخت و خاکستر شد.
دیگر چیزی را احساس نمی‌کنم.
روحی در جسمم وجود ندارد.
من یک رباتم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
شکوفه‌های رنگارنگ بهار،
برایم زیبا نیستند.
میوه‌های آبدار تابستان؛
برایم فرقی با زهر ندارند.
برگ‌ریزان پاییز؛
مرا عاشق نمی‌کند.
برای کسی که در جهنم است،
گوهرترین فصل عالم؛
زمستان است.
سرمای بی‌کرانش هر آتشی را،
اگر شده برای یک لحظه‌ی کوتاه؛
به سمت خاموشی می‌برد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
گاهی آرزو می‌کنم،
عقل و احساسم را از دست بدهم.
ای کاش از همان ابتدا،
قدرت درک و فهم نداشتم!
سخت‌ است عاقل باشی
و میان جماعتی بی‌عقل زندگی کنی... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
در کودکی مرا از دست زدن
به کبریت؛ منع می‌کردند.
تا مبادا سوختن را تجربه کنم.
نمی‌دانستند در بزرگسالی،
دنیایم می‌شود همانند یک
کارخانه‌ی کبریت‌سازی!
حالا دیگر کوله‌باری از
تجربه‌ی سوختن را؛
به دوش می‌کشم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
دیدن زجر‌کشیدن دیگران؛
چه لذتی دارد؟!
اینکه کسی را زنده‌زنده بسوزانی؛
او درد بکشد و دم نزند.
از درون بمیرد و دق کند؛
چه سودی دارد؟!
گویی بعضی‌ها
از عذاب دادن دیگران،
هیچ هدفی جز گذران وقت ندارند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
وقتی می‌دانی،
مهربانی‌ات جواب خوشایندی ندارد.
وقتی می‌دانی،
خوبی کردنت به چشم نمی‌آید.
وقتی می‌دانی،
فداکاری‌ات را سر می‌برند؛
امّا باز هم مهربانی می‌کنی!
خوبی کردن را رها نمی‌کنی!
فداکاری کردن را با عشق؛
در آغوش می‌کشی!
مثل این است که خودت،
روی خودت بنزین می‌ریزی
و فندک را با کمال میل
روشن می‌کنی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
این‌قدر نگویید:
«همه چیز درست می‌شود.
غصه نخور، اشک نریز.
صبور باش، محکم باش.
همه‌چیز مثل اولش می‌شود!»
در جهنم من،
هیچ‌چیزی درست نمی‌شود.
خاکستر‌های اطراف من را،
نمی‌توانی به شکل اول دربیاوری.
درست مثل همان چینی ترک‌خورده،
که هیچ بخیه‌ای آن‌ را پیوند نمی‌زند.
چیزی که سوخته را هم،
هیچ قدرتی نمی‌تواند،
به حالت اول برگرداند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
بعضی عذاب‌ها؛
آدم را رها نمی‌کنند.
به جایی می‌رساننت
که به خودت می‌آیی و می‌بینی،
همین عذاب‌های ماندگار!
تنها همدمت شده‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا