متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته سوختگی درجه‌ی چهار | Bita.shayan کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Bita
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 2,012
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
شنیده‌ام که اگر
قاصدکی را یافتی،
آرزویی در گوشش بخوان.
در باد رهایش کن،
آرزو‌یت هرچه باشد،
برآورده می‌شود!
سال‌هاست قاصد‌ک‌ها را،
در یک شیشه زندانی می‌کنم.
تا روزی که هزار قاصدک شوند.
آن‌گاه در هنگام رها کردن‌شان،
می‌خواهم در گوش
هزاران قاصدک بخوانم:
«یک نفر بیاید
مرا از این جهنم نجات دهد»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
آن‌قدر به شعله‌های
سوزان اطرافم زل زده‌ام،
که چشمانم از سیاهی شب؛
به زردی خورشید،
تغییر رنگ داده‌اند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
من به انسان‌های پولدار
انسان‌های موفق،
انسان‌های خوشبخت،
حسادت نمی‌کنم!
تنها گروهی که حس حسادت را؛
در من زنده می‌کنند،
کسانی هستند که حافظه‌ی خود را
از دست داده‌اند.
حس خوبی دارد ذهن انسان،
از همه‌ی تلخی‌ها،‌ پاک شود.
برای از نو شروع کردن،
نیاز به فراموشی دارم.
فراموشی که در آن؛
حتی چگونه حرف زدن را هم،
به یاد نداشته نباشم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
حتی با دیدن حرکت‌ آهسته‌ی
تک‌تکِ لحظات عمرم؛
نمی‌توان خطاهایم را یافت.
به راستی که نمی‌دانم!
تقاص این همه اشتباه را،
کدام یک از داوران زندگی‌ام؛
خواهند داد.
شاید بگویی بیهوده امید‌ دارم،
که روزی هر کسی
کبریت به جانم انداخت؛
تقاص پس می‌دهد.
امّا ذره‌ای امید،
برای کسی‌ که روی تنش؛
داغ‌‌های بسیار دارد!
مانند نوش‌دارویی‌ست،
که ذره‌ای از سوزش
و دردش را کم می‌کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
شمع‌ها پروانه‌ها را نسوزاندند.
ما خود پروانه‌‌ها را سوزاندیم.
گناه‌مان را گردن شمعی انداختیم،
که خود در حال جان کندن بود.
گویی عادت کرده‌ایم،
گناهان خود را
گردن کسانی که از ما
ضعیف‌تراند، بی‌اندازیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
کاش نهایت سوختن دهانم،
از چای داغ تازه دم مادربزرگم بود.
از غذای خوشمزه‌ای که
برای خوردنش‌ عجله دارم.
نه این‌گونه که هر لحظه،
روی دهانم داغ می‌زنند!
وقتی می‌دانی گناهی نداری
و این‌چنین داغت می‌زنند،
دهانت که هیچ!
قلبت هم می‌سوزد و
از تپش می‌افتد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
منی که تمام کودکی‌ام را
تمام نوجوانی‌ام را
تمام جوانی‌ام را
و قطع به یقین در آینده؛
تمام میان‌سالی‌ام را
و تمام پیری‌ام را،
بابت‌ گناه‌های کرده و نکرده،
بابت خطاهای سرزده و سرنزده،
در جهنم زندگی کرده‌ام!
نامردی‌ست که حداقل بعد از مرگم؛
به بهشت فرستاده نشوم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
وقتی مدام بوی سوختگی
زیر دماغت باشد
و مجبور باشی آن‌را
با تمام وجود استشمام کنی،
با گذر زمان این بو
جزئی از وجودت می‌شود... .
آری دختری هستم که دیگر؛
بوی عطر تلخ و خنک
یا بوی عطر گل یاس،
برایم فرقی با بوی
کبریت سوخته ندارند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
من گالن‌ بنزین ندارم.
برای سوختن که فقط
گالن بنزین نیاز نیست!
گاهی گالنی لبریز از غم،
لبریز از بی‌کسی،
لبریز از تنهایی،
لبریز از بدبختی،
برای به آتش کشیدن دنیایی کافی‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,104
پسندها
25,179
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
دیگر از انتظار خسته‌ شده‌ام!
عمری منتظر مانده‌ام،
تا کسی بیاید
دستش را به سمتم دراز کند،
دستم را بگیرد و مرا از میان؛
شعله‌های آتش نجات دهد... .
بس است هرچه منتظر
یک ناجی ماندم.
به‌ راستی که فقط خودم می‌توانم،
ناجی خود باشم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا