***
خورشید: اِی ماه فروزنده بتاب و آسمان را در خود بکش.
آسمان: ناز که را میکشی اِی آفتاب درخشنده! چه را به رخ من میکشی؟ عشقت؟ من خود عشقی را در سینه میسوزانم، عشقی که قرنیست در قلبم خفته است و من میچپانمش و او با آن فاصلهها، حکایت هر روزش را برایم مینوازد.