متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌‌های "کهکشان" | کارگروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع | TEAR |
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 2,084
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

| TEAR |

کاربر حرفه‌ای
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,726
پسندها
25,255
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #31
نفس‌هایم یکی در میان رد و بدل می‌شوند.
بغضی به اندازه‌ی توپی بزرگ راه تنفسم را بسته‌ است.
اشک‌هایم چهره‌ام را می‌شویند و...
و من با نگاهی تار از اشک، به رفتنش خیره می‌شوم.
این بود؟
این بود می‌گفتند فراموشی‌اش آسان است؟
هر روز سکانس تلخ رفتنش را مرور می‌کنم و هر بار، چشمانم از شدت گریستن به رنگ خون در می‌آید.
هر روز در افکاری سرشار از عشق و غمِ دوری‌اش دست و پا می‌زنم و کسی نیست تا نجاتم دهد.
کابوس زندگی‌ام کی به پایان می‌رسد؟
خط آخرش چیست؟
#PARADISE
 
امضا : | TEAR |
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #32
سوگند به خدای بی‌مرز من همانم!
همان دختر خوب بابا که همیشه بر لبانش لبخند میاورد
همان دختر عزیز مامان که باعث قهقهه‌هایش می‌شود
واقعا من همانم!
مثل همیشه لبخند میزنم و با خنده دیگران می‌خندم
چرا این‌گونه به اشک‌هایم می‌نگرید؟
به خداوند سوگند من همانم!
مگر من غیر شادی کردن احساس دیگری ندارم؟
مگر من غیر خندادن شماها کار دیگری ندارم؟
من لبالب پرم ز حس‌هایی که مرا از درون به آتش می‌کشد!
هرلحظه منتظرم که نقاب خنده‌هایم را بردارم اما غرورم واجب‌تر است
دلم از این همه حس تکه تکه شده!
مگر این‌ها مهم است؟ مگر من مهم هستم؟
فهمیدن این حال من چه دردی را دوا می‌کند؟ هیچ! پس راحتم بگذارید...
#Lady_of_Death
 
امضا : Aby_ZM
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] | TEAR |

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #33
سنگینی بیش از حدی در دلم احساس می‌کنم
نه اشکی برای ریختن هست...
نه صدایی مانده برای فریاد کشیدن!
روزی صدبار در دل خود از خدایم می‌پرسم...
چرا؟ تاوان چه چیزی را می‌دهم؟
به حال و هوای کی خندیدم که این‌گونه سرم آمده؟
من که سرم در لاک خودم بود...
نه به کسی اهمیت دادم و نه دگران به من
حال چرا این‌گونه شده؟
طوری غم در دل دارم که روزی صدبار آرزوی مرگ می‌کنم!
#Lady_of_Death
 
امضا : Aby_ZM
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] | TEAR |

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #34
تو همان منی...
با من می‌خندی، نه فقط من همه!
به ظاهر ساده‌ای
اما باطن چیز دیگریست...
من حتی در ذهن توهم نیستم
راه یافتن به قلبت خیلی سخت است
چیزهای ظاهری اصلا برایم مهم نیست!
مهم درونت است که من کشفش کردم
درونت پاک و زلال است، همانند چشمه‌ای که تازه دهن باز کرده!
تو تمام من شدی!
اما...
همین تو، اگر بفهمم حسی به من نداری...
به راحتی می‌توانم از جانم فراموشت کنم
تنها به تلنگری نیاز است! که من این را نمی‌خواهم!
 
امضا : Aby_ZM
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] | TEAR |

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #35
این بازی سراسرش برد من است!
پس حال که میخواهی؛ بچرخی می‌چرخم، تحقیر کنی تحقیر می‌کنم!
تا اشکانش را درنیاورم از حرکت نمی‌ایستم! مهره آخری هست که رو نمی‌شود...
گر اشکانم جاری شود... اشکانش را درمیارم! با همان مهره آخر...
 
امضا : Aby_ZM
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] | TEAR |

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #36

زمان می‌گذرد و من حال... روز به روز غرق‌تر می‌شوم در این کهشان!
راه فراری نیست... باید تنها ماند و مبارزه کرد
حتی گر پایان این رقابت... به مرگم ختم شود!
این کهکشان در پیچ و تابش خوب مرا در بازی گرفت... حال این منم که بازی را به دست می‌گیرد و وای به حال جررنان!
بازی را جوری به دست خواهم گرفت که روز قیامت آمد بگویند:
« به حتم این محشر دوم است!»
 
امضا : Aby_ZM
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] | TEAR |

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #37
دگر نه باران... نه شکوفه‌های تازه سر باز کرده... نه برف سپید... نه حتی خویش!
دگر هیچ چیزی حالم را خوب نمی‌کند
در اعماق‌های ذهنم پرسه می‌زنم و هی غرق می‌شوم... غرق می‌شوم... غرق می‌شوم!
مرا ز مرگ هراسی نیست، منی که ده‌ بار مرده... بار یازدهم مردن هراسی نیست!
 
امضا : Aby_ZM
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] | TEAR |

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #38

فراموش خواهم کرد...
درست زمانی که شکوفه‌ها سر باز کنند، بدون لحظه‌ای فکر به تو...از جلوه و بویش لذت خواهم برد
زمان بارش باران، بدون لحظه‌ای تصور این‌که در کنارت روزی قدم خواهم زد...از طراوتی‌اش برترین لحظات را خواهم ساخت
آری...من هرکه را که مرا نخواهد، به سرعت پایین آمدن قطرات باران...به سرعت سرباز کردن شکوفه‌های درختان... فراموش می‌کنم!... .
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #39
گر حال که زمان فراموشی‌ست...
با تیزی پیکرت را زینت می‌دهم! حال که اشکم درآمد...تا اشکانت را جاری نکنم، تا به آرزوی مرگ وادارت نکنم...بانوی مرگ نیستم!
جانم هم در گرو غرورم است، پس گر غرورم بشکند یا جریهه دار شود...جانم را فدای انتقام خواهم کرد!
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #40
می‌گویند داشتن علاقه مخفیانه به کسی بعد از مدتی عادت می‌شود! هیچ‌گاه این جمله را درک نمی‌کردم...
حال هم درک نمی‌کنم...زیرا در این زمان که با خود می‌اندیشم، بیشتر می‌فهمم که تا به حال حتی به کسی علاقه‌مند هم نشدم!
تنها و تنها حس‌هایم از ناپختی بود...دگر حال که قلبم در اختیار عقلم است، هرگز عاشق نخواهم شد!...
 
امضا : Aby_ZM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا