نام مجموعه: ماه نشان
نام نویسنده: دختر پاییز
نام ویراستار: Queen•M
تگ: منتخب
مقدمه: به خدا قسم که تخت پادشاهیم را دو سنگ ماه نشانت به زیر کشید!
تو چه میدانی من چه میگویم؟ آه امان از حواس پرتی! باز هم من ماندم و سنگهای صامتی که فرمانروای این دژ سنگی است.
نویسندهی عزیز، بینهایت خرسندیم که دلنوشتههای زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک میگذارید.
خواهشمندیم پیش از پستگذاری و شروع دلنوشته، قوانین بخش «دلنوشتههای کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید. "قوانین بخش دلنوشتهی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دلنوشته، میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
***
به یاد دارم آمدی و گفتی:
«باز هم تو؟»
و من،
همانجا برای بار هزارم،
صدایت را در صندوق خاطراتم ضبط کردم که میگفت:
«باز هم تو؟» و این شد لالایی شبهای من!
***
میشود امشب به خوابم بیایی، دستانم را بگیری
و با خود ببری؟!
آخر من تا کی با دو سنگ ماهنشانت به گفتگو بنشینم؟
میشود امشب بیایی؟
امشب که بیایی با تاجی از ستارهها،
آسمان سیاهت را آذین میبندم!
آری...
امشب که بیایی،
با دستانم در شبهایت قدم میزنم،
و دنیا را به پایت قربانی میکنم.
*** بر روی باران مینشینم و به زمین میرسم.
گفته بودند بر روی زمین دنبال ستارهام بگردم!
ستارهای که انعکاسش ماه شب را به سیه روزی میکشاند...؛
اما
گویی زمان پیشگویی جام جهاننما، هیچگاه فرا نمیرسد.
***
سر روی شانههای تنهاییام میگذارم، دستهای سردش را میگیرم،
و صدایش میکنم...
چیزی نمیگوید،
گویی خشک شده است!
رد نگاه یخزدهاش را که ردیابی میکنم،
میرسم،
میرسم به دو سنگ ماهنشان روی دیوار!
به گمانم او هم در دام افتاده...
دام دو تکه سنگ قلبخوار!
***
بام خانهام آنقدر بلند است، که هر روز از بالای آن بر زمین میخورم!
امروز زمین خوردم و پایم شکست.
تو بگو...
چگونه از زمین باران خورده،
با پای شکسته بلند شوم؟!
ایندفعه فرق میکند... این افتادن بلند شدنی ندارد!
*** میشود تو را داخل شیشه کوچکی زندانی کرد،
میشود در قفسی انداخت و تماشایت کرد،
میشود خشکت کرد،
و در قاب زیبایی روی دیوار قصرمان خالکوبی کرد!
آری میشود اینگونه تو را داشت؛
اما
قانون دنیا میگوید:
«پرندهها هیچوقت عاشق اسارت
نمیشوند.»