متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌های ماه نشان | دختر پاییز کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Arman_r
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 5,376
  • برچسب‌ها
    ماه نشان
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #31
***
نمی‌دانم من اشتباه حساب می‌کنم،
یا راه‌ها کش می‌آیند!
شاید هم تو در خلاف جهت حرکت من،
در حاشیه خاطرات قدم می‌زنی
و مسافت دور شدن از من را تخمین می‌زنی...
که هر چه سرعتم را زیاد می‌کنم،

فاصله دستانمان به آسمان‌ها سر می‌کشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #32
***
تو همان سمی هستی که سال‌هاست،
در درونم،
آرزوهایم را جلوی زجه‌های چشمانم،
با بی‌رحمی آب می‌کنی!
و کسی نیست مرا نجات دهد،
از اقیانوس کابوسی که سخت مرا در آغوش می‌کشد...
و محکوم می‌کند به دیدن دنیایی که،
تاریخ انقضایش
خیلی وقت است تمام شده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #33
***
خیلی وقت است دگر پماد سوختگی هم،
تیمار دل سوخته‌ام نیست... ‌
می‌دانی 99 درصد سوختگی یعنی چه؟!
یعنی اینکه جلوی چشمان عاشقم باشی،

و یک دیوار بتنی دیدنت را حرام کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #34
***
گلی در کهکشان عشق،
خوی وحشی این قوم مغول را،
با گلبرگ‌های سرخ خود به تاراج برد...
پس رام شدن این‌گونه است؟
اگر این‌گونه است که من،
سال‌هاست خوی وحشی‌ام را در
آغوشت به خاک سپرده‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #35
***
دیگر دزدی‌ها در شب اتفاق نمی‌افتند!
من با چشمان خویش،
ربوده شدن قلبم را،
در تک تک کلمات سیاه‌بختِ
رمانِ‌ عاشقانهِ بی‌پایانِ چشمانت دیدم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #36

***
مدادم را برمی‌دارم،
و روی کاغذ می‌گذارم.
سکوت می‌کنم، تا او جای من بگرید...
و اشک‌های سیاهش در دل سفید کاغذ،
خیابان‌های دلتنگی را خط‌کشی کند!
تا وقتی‌که آمدی از خیابان بگذری،

مواظب ماشین‌هایی که قصد در آغوش کشیدنت را دارند باشی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #37

***
علامت استاندارد نداشت.
مادرم گفت، چند بار هم گفت:
«به درد نمی‌خورد بچه! قلبت را بیمار می‌کند.»
کودک بودم و خودسر...
خیلی‌ هم برای آنکه دست بکشم کتک خوردم؛
از مادر،
از دنیا،
از حرف‌هایی که دیگران برایم می‌بریدند و می‌دوختند...
لج کردم،
قهر کردم،
اما نتیجه‌اش کتک‌هایی بود، که از هر طرف بر تنم بوسه می‌زدند!
و من سخاوتمندانه،
دردشان را تحفه آیینه و عروسک‌هایی که با چشمانشان مهر تایید بر حرف‌های مادرم می‌زدند می‌کردم.
الان که موهای سپیدم دارند زبان می‌گشایند،
می‌فهمم مادرم راست می‌گفت،
همیشه هم راست می‌گفت!

دو سنگ ماه‌نشانت علامت استاندارد نداشتند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #38
***
دل را نه،
خود را به دریا زدم!
برای داشتن مترسکی،

که عاشق چشمان کلاغ بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #39
***
راست می‌گفت!
دو خط موازی بهم نمی‌رسند...
من هنگامی فهمیدم،

که این درس را افتاده بودم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #40

***
روی دیوارهای این زندان،
ساعتی می‌کشم،
و عقربه‌هایش را به حرکت در می‌آورم،
تا بشمرند صدای دور شدن قدم‌هایت را!
قدم‌هایی‌که روزی درونم زلزله راه می‌انداخت،

و قلبم را زیر آوار احساسات دفن می‌کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا