متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌های ماه نشان | دختر پاییز کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Arman_r
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 5,377
  • برچسب‌ها
    ماه نشان
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #11
***
تنگ خاطرت را در آغوش می‌کشم،
و
درد کرونا را به جان می‌خرم!
آخر می‌دانی؟!
این روزها خودت که هیچ،

حتی خاطرت هم از جلوی در خانه‌ام نمی‌گذرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #12
***
سرطان قلب گرفته‌ام این روزها!

سلول‌های خاطراتت،
زیادی بافت صورتت را هدیه به نورون‌های مغزم می‌کنند...
می‌بینی؟
این به گونه‌ای مبتلا شده‌ام،
که
دوست داشتنت تمام اموالم را دزدیده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #13
***
بیچاره‌ ماه‌ها،
که غم سال‌ها را به دوش می‌کشند....
و سال‌ها،
نم‌نم باران گونه‌هایم را...
آخر این پاییز کی تمام خواهد شد؟!
دیگر حتی برگی نمانده تا تیمار دختر پاییز باشد!
همه مرده‌اند،
له شده‌اند،
زیر پای بزرگِ دیوانی که
اسم خود را آدم گذاشته‌اند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #14
***
من می‌خواهم؛
آن زیبای خفته‌ای باشم،
که دستان گرمت مرا از سال‌ها خواب غفلت،
به چای قندپهلو دعوت کند!
نه آنکه عطر تلخ نبودنت
همچنان خواب غفلت را،
با مداد قرمز روی گونه‌هایم طرح بزند!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #15
***
تمام سلول‌های این دیوار به تو می‌رسند،
از چپ و از راست!
می‌آیم و طبق قرارمان با تو صحبت می‌کنم؛
با دستانت،
با عطر تنت،
با ستاره‌های گیسوانت...
باز هم سکوت می‌کنی،
و ابرهای قهوه‌ای می‌بارند.
باز هم سکوتت،
سکوت تنهایی را می‌شکند و لرزه بر بام پایتخت می‌اندازد!
لرزه‌ای که همه را کشت...
پدر،
مادر،
سال‌های خاک خورده کودکی و... ‌
اما،‌
باز هم آخر داستان،
دخت پاییز ماند و دروغ شاه‌نشان روی پیشانی‌اش!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #16
***
گر به جرم دیوانگی اعدامم کنند،
مرا ترسی نیست!
مردمان چه دانند از شبگردی دیوانه عاقل؟!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #17
***
می‌شود نامت بیاید،
و دل‌آرا به سجده نیفتد؟
گویا دخترکمان،
در سجده روی پاهایت جان داده‌ است...
آری ای نازنین!
گاهی مجنون بودن،

زن بودن می‌خواهد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #18
***
تو مرا می‌خوانی و کتاب را می‌بندی
لکن سال‌های زیادیست که حتی
خاک روی مرا هم نمی‌گیری
می‌دانم، می‌دانم دیگر این کتابخانه چوبی،
رنگ دستانت را نخواهد دید...؛
اما
کاش طوفان بیاید،
و باری دیگر نقش چشمانت را روی موج‌های آبی گلدوزی کند
و من باری دیگر از پشت پنجره برایت قربانی کنم،

تنهایی‌ام را...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #19
***
فروغ رویت از مشرق؛
از پشت چشم‌هایم طلوع خواهد کرد!
برای یک تکرار غم‌ناک از صبحی دیگر...

با تو اما بدون تو...!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Arman_r

کاربر فعال
سطح
28
 
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
22,374
امتیازها
41,073
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #20
***
تمام عجایب دنیا به عدد هفت پیوند خورده‌اند؛
لکن،
عجایب چشمان تو هزار تاست!
یکی سکوت،
یکی فریاد،
یکی خشم،
یکی درد،
یکی اضطراب و...
اما می‌دانی عجیب‌ترین آن چیست؟
دروغی که با دروغ بودنش سال‌هاست،
تابستان این زمستان سرد است!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا