- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 14,924
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 34
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #91
النا همانگونه که آتحان به او آموخته بود، قایق را متوقف کرد و به آتحان نزدیک شد. کولهی زرشکی رنگ خودش را که همرنگِ هودیای که به تن داشت بود، از کف قایق برداشت و روی لبهی قایق نشست. به کشتیهای چوبی، درهم شکسته و قدیمی که تعدادشان نسبتاً زیاد بود، نگریست.
- هر کسی روزی یک کنسرو نه؛ هر روز یک کنسرو مشترک میخوریم. آتحان، قبول کن که نمیتونیم ریسک کنیم و باید کاری کنیم که حداقل تا دو ماه بتونیم اینجا دووم بیاریم.
پس از این حرفش، با دقت بیشتری به پرچمی که نسیم خنک در این وقت از روز یعنی ظهرِ نسبتاً سوزانِ فیلیپین، آن را تکان میداد نگریست. پس زمینهاش زرد رنگ بود و عکس اژدهایی بر روی آن خودنمایی میکرد که متشکل از رنگهای آبی، سرمهای، قرمز، سبز و سفید بود و گوشهی بالایی پرچم...
- هر کسی روزی یک کنسرو نه؛ هر روز یک کنسرو مشترک میخوریم. آتحان، قبول کن که نمیتونیم ریسک کنیم و باید کاری کنیم که حداقل تا دو ماه بتونیم اینجا دووم بیاریم.
پس از این حرفش، با دقت بیشتری به پرچمی که نسیم خنک در این وقت از روز یعنی ظهرِ نسبتاً سوزانِ فیلیپین، آن را تکان میداد نگریست. پس زمینهاش زرد رنگ بود و عکس اژدهایی بر روی آن خودنمایی میکرد که متشکل از رنگهای آبی، سرمهای، قرمز، سبز و سفید بود و گوشهی بالایی پرچم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش