- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 14,924
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 34
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #111
نوری که از پنجرهی مربع شکل اتاق به داخل میتابید، به لیوانِ در دستِ آتحان هم برخورد میکرد. آتحان لیوان را در دو دستش گرفته و با دقت، تمام نقاط لیوان را وارسی میکرد.
النا کنار دربِ دیگر کلوب ایستاده بود و قصد داشت دستگیرهی آن را بفشارد، اما دستش روی دستگیره قفل شده و حرکت نمیکرد. هنوز هم کنجکاوی برای دانستن محمولهی داخل آن کشتیها، آزارش میداد. چشمانش را بست و با افسوس، سخنش را به زبان آورد:
- خیلی دوست دارم برگردم و اون کشتیهای لب ساحل رو بررسی کنم... از اینکه اینکار رو نکردم، خیلی پشیمونم!
چشمانش را باز کرد، فاصلهی میان دو ابروی هشتیاش را به حداقل رساند و ادامه داد:
- خیلی راحت از کنار این موضوع گذشتیم... نه؟ یعنی چه چیزهایی داخل اون کشتیها بودن؟ میشه این رو هم...
النا کنار دربِ دیگر کلوب ایستاده بود و قصد داشت دستگیرهی آن را بفشارد، اما دستش روی دستگیره قفل شده و حرکت نمیکرد. هنوز هم کنجکاوی برای دانستن محمولهی داخل آن کشتیها، آزارش میداد. چشمانش را بست و با افسوس، سخنش را به زبان آورد:
- خیلی دوست دارم برگردم و اون کشتیهای لب ساحل رو بررسی کنم... از اینکه اینکار رو نکردم، خیلی پشیمونم!
چشمانش را باز کرد، فاصلهی میان دو ابروی هشتیاش را به حداقل رساند و ادامه داد:
- خیلی راحت از کنار این موضوع گذشتیم... نه؟ یعنی چه چیزهایی داخل اون کشتیها بودن؟ میشه این رو هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش