333
سیصد و سی و سومین طلوع خورشید و غروب خورشید را بی تودیدم
هیچ یک شبیه آن طلوع و غروب خورشیدی که با تو دیدم نبود
تو رفتی و خورشید دیگرنیامد
تو رفتی و دیگر خدا صدایم را نشنید
تو رفتی و قلبم رفت
تو رفتی ...
ای کاش که برگردم به عقب
به لحظه های بودن تو
دلم هوایت را کرده کاش بیایی...
پرتقال
دیگر به او فکر نمیکنم
روی مبل می نشینم و چای میخورم و بعد از چای هم پرتقال میخورم اخر او بعد از چای پرتقال میخورد
اصلا فکرش را هم نکن که به تو فکر میکنم تو از یاد من رفته ایی
فقط هنوز دوستت دارم همین..
حس بی حسی
ودوباره دل تنگم هوای نوشتن می کند
قلمم را بر می دارم
می نویسم، می نویسم از دو چشمان مهربانت
می نویسم، از گوش هایت، از آن گوش هایی که تمام توانشان را به درد و دل با من می دادند
می نویسم از دستانت، از آن دستانی که در آن شب بارانی مرا تنها نگذاشت
می نویسم از قلبت، از آن قلبی که مرا باتمام کاستی ها پذیرفت
می نویسم که
نه این تو نبودی که رفتی
تو دل رفتن نداشتی
تو عاشقم بودی
تو هر روز در پیراون چشمانم شعری می سرودی
چگونه می توانی مرا در آن شب تار تنها بگذاری
چگونه گوش هایت دگر مرا نشنید
چگونه دستانت دستانم را رها کرد در ان کوچه؟
چگونه قلبت دیگر مرا نخواست؟
یارمن هوای دلداری دگر دارد
از دستان سردم سرد شده
بگذریم
آخر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
#باران من
باران می بارد
چقدر صدای باران شبیه صدای خنده های توست
چقدر ارامش باران شبیه ارامش صدایت است
اخر چقدر یک نفر میتواند پرستیدنی باشد
اخر چقدر یک نفر میتواند زیبا باشد
میدانم که به خدا بر میخورد اما
چاره ایی جز گفتن ندارم
آهسته میگویم ک نشنود
عزیزم من تو را می پرستم...
شب عجیب
نشسته ام در انتظار تو
همان جای همیشگی
همان جایی که با آن نگاهه نافذت قلبم را روبودی
شب عجیبی ست
تمام نمیشود
انگار این بغض لعنتی قسط شکستن ندارد
انگار عکست قسط پاره شدن ندارد
انگار درد و دل های دله من قسط خالی شدن ندارند
انگار این تنهایی ها قسط تنها گذاشتن من را ندارند
کاش برگردی ز من
کاش این شب تمام میشد
شب عجیبی ست امشب
عجب شبی ست امشب...
یادآوری...
باز هم پنجره را باز میکنم
نسیم بهاری تار موهایم را میرقصاند
باد می وزد و تو با هر غرش«قرش»باد به یادم می آیی
بهار میرود و پاییز می آید
و تو حتی با ریزش برگ ها هم یادم می آیی
پاییز میرود و زمستان می آید
و تو با گرمای شومینه نیز یادم می آیی
و این گونه سال ها میگذرد و تو با گرمای تابوت هم یادم می آیی
آه که چقدر تو یاد من می آیی
خورشید☀️