کامل شده مجموعه اشعار ایستگاه قطار | Reza M.rad کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Reza M.rad
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,309
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Reza M.rad

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/7/20
ارسالی‌ها
244
پسندها
2,532
امتیازها
13,813
مدال‌ها
10
سن
34
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
ای که با نامت جهان آغاز شد، دفتر ما هم به نامت باز شد

_قطار_2_cbwy.png


نام مجموعه شعر: ایستگاه قطار
نام شاعر: رضا معنوی راد
تگ:شاعرانه
مقدمه: در یک ایستگاه قطار، تنها به انتظار تو نشسته‌ام. چشم به این راه آهنی دوخته و به شوق دیدار تو پلک نمی زنم.
باشد که پایان این انتظار به وصال بکشد.
 
آخرین ویرایش

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,952
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
سطح
29
 
  • #2
•| بسم رب العشق |•

642650_f51a41dc6db62ddb64ffaea46ee2561e.jpg



ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛
لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
قوانین بخش اشعار کاربران

پس از ارسال پانزده پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.
تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار

پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

Reza M.rad

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/7/20
ارسالی‌ها
244
پسندها
2,532
امتیازها
13,813
مدال‌ها
10
سن
34
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بازهم زمان آن قرار نانوشته‌ی پیر رسید
قدم‌های سردم به نیمکت انتظار رسید
بازهم یک ایستگاه پر از سایه‌ی آدم‌ها
چشم‌های منتظر و منِ تنها
بازهم خاک رد انداخته بر ایستگاه
منم و قرار خیالی و مرور خاطره‌ها
التماس پر سکوت دیوار و شیشه‌ها
صدای گمشده در ازدحام یادها
بازهم زمان عبور گذشته از حالم رسید
مرز‌های ذهنم باز شد و به نوشتن رسید
آغاز سکوت‌هایم با فریاد شد
زمان تا به صبح سرگردانی‌هایم رسید
 
آخرین ویرایش

Reza M.rad

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/7/20
ارسالی‌ها
244
پسندها
2,532
امتیازها
13,813
مدال‌ها
10
سن
34
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
لذت سرما به تن خریده‌ام
ایستگاه خالی و عابر آن تنها من
ریل‌ها زنگ زده و لامپ‌ها شکسته
دیوار‌ها نم گرفته و شیشه‌ها ترک برداشته
شب شده در این ایستگاه قطار
مرده‌اند تمامی مسافران
هوا پر شده از سکوت
هیچ شباهت نیست به ایستگاه قطار
اینجا نه تنها نیست زندگی
شاید اینجا مرگ است، آخرین ایستگاه زندگی
 

Reza M.rad

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/7/20
ارسالی‌ها
244
پسندها
2,532
امتیازها
13,813
مدال‌ها
10
سن
34
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
روی پلک‌هایم خاک نشسته؛ اما تنم خاکستری نیست.
وجودم تاریک و ساعتم شنی نیست.
اینجا غربت است و جز من صدای نفسی نیست.
چرا خبری از صدای سوت قطار نیست؟
دزد تاریکی چرا نمی‌رسد؟
مگر پس هر سیاهی، سپید نیست؟
جای خالی زیاد و مسافری جز من نیست.
اما ایستگاه‌ست، قطار می‌آید، حتی اگر مسافر یکی‌ست.
 
آخرین ویرایش

Reza M.rad

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/7/20
ارسالی‌ها
244
پسندها
2,532
امتیازها
13,813
مدال‌ها
10
سن
34
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
اینجا من ماندم و چشم‌هایی چشم‌ به راه
با قلبی بی‌رحم که نمانده به پای ما
با حالی نامعلوم در این مکان
می‌گویند یک دیوانه نشسته به انتظار
با اشک و آه و دوری از تو
چه روز‌هایی که رسید به ماه
این صداهای سکوت بلند ایستگاه
نفس‌های پیر صندلی‌ها
متروکه شد ایستگاه قطار ما
عنکبوت لانه ساخته اینجا
به‌زودی خراب می‌شود دیوارها
اما قرار تکراری شب‌های ما پا بر جا
می‌آیم تا روزی سوار شوم
قطاری که می‌رساند به هم ما را
 

Reza M.rad

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/7/20
ارسالی‌ها
244
پسندها
2,532
امتیازها
13,813
مدال‌ها
10
سن
34
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
پلک می‌بندم بر سکوت، بر حرف‌های ناتمام
بر چراهای دلم، حکم تو شد قانون تام
زنجیری بسته‌اند به دور پاهای من
زخم خورده این مسیر از التماس‌های من
باز هم باید وزید به سمت شمال
راه بازگشت خانه و دوباره روز‌های پر سؤال
سکوت سرد شد و سخت‌تر از آن غربت
و باز هم نقطه‌ای که افتاد از سر
خط
 

Reza M.rad

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/7/20
ارسالی‌ها
244
پسندها
2,532
امتیازها
13,813
مدال‌ها
10
سن
34
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
لابه‌لای حسرت نوشته‌هایم گم شدم
بار دیگر در کویری سرد سرگردان شدم
تا به انتهای این مسیر آمدم
شرمنده‌ی نگاه ریل‌ها شدم
بازهم سکوت، پوزخند می‌زند
نیامدن تو را مثال بی‌وفایی می‌زند
زشتی‌ها، زیبا جلوه می‌کنند
بازهم سنگ به شیشه‌ی غرور می‌زند
نگاهت غربت را سیاه می‌کند
دوری‌ات مو سپید می‌کند
نم می‌گیرد این خاطره‌ها
التماس شنیدن صدای سوت می‌کند
خبر آمدنت را داده‌اند
باد هم به چشم‌های من حیله می‌کند
 

Reza M.rad

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/7/20
ارسالی‌ها
244
پسندها
2,532
امتیازها
13,813
مدال‌ها
10
سن
34
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
عاطفه‌ها سیاه شدند، گمان کردم تویی
زاغکی خام شد؛ چون مثال کودکی
باز هم حیله زد به من، آن روبَه مکّار
قطار نیامده و سپیده زد با افتخار
دست دلتنگی مچاله کرده کاغذ دلم
چون مرداب پر حسرت‌ست دلم
نیلوفرانه گل داده نامت ای‌رفیق
باز شده این دفترچه‌ی ناامید
نقش من دلتنگی است، آن دارای ندار
یک گام مانده تا سقوط از چوبه‌ی دار
 

Reza M.rad

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
24/7/20
ارسالی‌ها
244
پسندها
2,532
امتیازها
13,813
مدال‌ها
10
سن
34
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
گاهی برگ شده بر روی زمین می‌ریزم
گاهی خاک که چو آدمی برمی‌خیزم
گاهی اسیر قفس آبی شب می‌شوم
گاهی از دیدن تو در خواب برمی‌خیزم
روز‌ها را به انتظار این مسیر
شب‌ها جام غرور برای خود می‌ریزم
قول داده که برگردد با قطار
هردم با امید، عطرتت به تنم می‌ریزم
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا