- ارسالیها
- 1,720
- پسندها
- 5,011
- امتیازها
- 25,673
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- #11
اشکهای بیپناه میریزند بر سر راه
او میرود و من میمانم تنهای تنها
پشتم از غماش خمیده شده انگار
چه کنم که شدم گرفتار زلف آن یار
مرا به چنگال سرنوشت شوم سپرده
دل نمک خورد و نمکدان را نشکسته
خاطرات تلخ و شیرین را ببر از یادم
با رفتنت ویرانهام، دادهای بر بادم
چشم به راهت بر سر همان راه ایستادهام
خیال میکنم برمیگردی آخ! که چه سادهام
روزهایم با نبودت سپری شد به سختی
گفتی مرا میبری در اوج خوشبختی
امّا رهایم کردی با یک بغل خاطره
به پای تو نشسته این دل بیچاره
روی برگردان ببین هنوز من منتظرم
نه! تو برنمیگردی من دیگه باید برم
خسته از رفتنم پاهایم دیگر شکسته
خسته ازین که رفتم رسیدم به دَرِبسته
اینجا روزهاش هم تاریک و سرده
بودم من برات مثل یک برده
رخسارم رنگ زرد و چشمانم تار میشه
از دست...
او میرود و من میمانم تنهای تنها
پشتم از غماش خمیده شده انگار
چه کنم که شدم گرفتار زلف آن یار
مرا به چنگال سرنوشت شوم سپرده
دل نمک خورد و نمکدان را نشکسته
خاطرات تلخ و شیرین را ببر از یادم
با رفتنت ویرانهام، دادهای بر بادم
چشم به راهت بر سر همان راه ایستادهام
خیال میکنم برمیگردی آخ! که چه سادهام
روزهایم با نبودت سپری شد به سختی
گفتی مرا میبری در اوج خوشبختی
امّا رهایم کردی با یک بغل خاطره
به پای تو نشسته این دل بیچاره
روی برگردان ببین هنوز من منتظرم
نه! تو برنمیگردی من دیگه باید برم
خسته از رفتنم پاهایم دیگر شکسته
خسته ازین که رفتم رسیدم به دَرِبسته
اینجا روزهاش هم تاریک و سرده
بودم من برات مثل یک برده
رخسارم رنگ زرد و چشمانم تار میشه
از دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر