کامل شده مجموعه اشعار اشک‌های بی‌پناه| الهام سواری کاربرانجمن یک رمان

[الهام.س]

سوزناک‌تر از ساز دلم آهنگی نیست
مرا غرق در افکارم کرده آن کیست
ناشناس شدم با همه حتی با خودم
اینجا جای من نیست کجا باید برم؟

 

[الهام.س]

غم‌ها مرا زود خورد و خمیرم کرده
در دستان تو شده‌ام همچون برده
پیر گشتم از حرف‌های غریبه‌ها
باید از این تن بی‌حاصل شوم جدا.

 

[الهام.س]

کسی مرا در این دنیا نخواست
تا نشستم کنار خوشبختی از جای برخواست
تا دور شدم گفت برگرد بیا
تا نزدیک شدم گفت دیگر نمی‌خواهد مرا

 

[الهام.س]

شهر تا غرق در نور است زیباست
تا تو پیش منی همه‌چیز این‌جاست
دور از تو زندگی را ارزشی نیست
احساس سبکی‌ دارم که دلیلش نمی‌دانم چیست
یا مردم روح از من جداست
تنها یارم بعد مرگم خداست.

 

[الهام.س]

قلبی دارم از جنس آب و نور
خیلی ساده باور و پر از غرور
قلب من کارش را خوب بلد است
خود شیرین و کمی هم کلک‌ است.

 

[الهام.س]

یک عالم با نگاه تو دیوانه گشته
هرکس رفته در عمق نگاهت برنگشته
تو خود گو که در چشمانت چه داری؟
چه زیباست آن چشمان شکاری!

 

[الهام.س]

احساسم لطیفه همچون برگ نرگس
مرا بی‌تو نمی‌شود تصور کرد هرگز
احساسم به تو یک حس پاک است
بیا چون موج دریا به ساحل قلبم برس.

 

[الهام.س]

من از روی سادگی تو را باور کردم
یک عمری تو رفتی با نگاهت سر کردم
نه بعد تو دل دادم به هر کس
نه دل گرفتم از هرکس و ناکس!

 

[الهام.س]

بی‌نهایت قلب من درگیر توست
دل اسیر و برده‌ به زنجیر توست
شور و شوق عاشقی از سرم رفت
اما ردپای تو از روی قلبم نرفت.

 

[الهام.س]

گریه کردم چون دوای دردهامه
گریه کردم چون خاطره‌هات باهامه
خندیدم به قلبی که زدی شکستی
خندیدم به تو که آن‌قدر پستی.