متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #181
- چقدر وحشتناک! چقدر بی‌رحم!
- آره عزیزم بعضی از آدم‌ها ارزش چیزی که دارن رو نمی‌دونن و برای به دست آوردن چیزهای بی‌ارزش، باارزش‌ها رو از دست می‌دهند.
مکثی کرد و با خیره شدن به اطراف با کمی لبخند گفت:
- خوب، بهتره بریم سر اصل مطلب!
خندم گرفته همچین میگه اصل مطلب که انگار اومدیم خواستگاری!
- بریم.
انگار که ذهنم رو خونده باشه، با طمانینه گفت:
- زیاد فکر نکن بیشتر عمل کن بچه.
- چشم استاد
- ببین اینایی که می‌خوام بهت یادت بدم یادگیریشون برای یه شخص عادی خیلی مراحل داره و خیلی هم طول می‌کشه تا یاد بگیره؛ اما چون تو یک موهت الهی داری و وقتی به دنیا اومدی توی وجودت بود فقط نیاز به یاد آوری هست!
واب چقدر خاص بودم خودم خبر نداشتم، با لبخند پشت هم ابرو بالا انداختم، تکه خنده‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #182
کناره‌های دامنش رو جمع کرد و به روی زمین نشست، حالت نشستنش مثل زمانی هست که بخوایم یوگا بریم یا مدیتیشن کنیم! اما بعد دست‌هاش رو بهم نزدیک کرد.
به تبعیت ازش چشم‌هام رو بستم و همون کار رو تکرار کردم!
چند ثاتیه نگذشته بود که لای پلکم و باز کردم و آروم گفتم:
- حالا چیکار کنم؟
- آروم باش و به چیزی فکر نکن، ذهنت رو آزاد کن، حس کن زمان متوقف شده؛ نفس‌های عمیق بکش و بیست دقیقه توی همین حالت بمون.
با حرکت سر تایید کردم، سعی کردم ذهنم رو آروم کنم واقعا سخته! همش چیزای عجیب توی ذهنم رژه می‌رخ و نمی‌ذاره تمرکز کنم، حالا هم آرتام جاش رو تو مغزم باز کرده! آخه الان وقت فکر کردن به آرتام،ِ دیوونم!
خواهش می‌کنم مغز قشنگم به چیزی فکر نکن ببین صدای پرنده‌ها چقدر قشنگه! وای انگاری صدای آبشار هم میاد چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #183
- این چاکرا آخرین مهره ستون فقرات در انتهای بدنتِ که با مدیتیشن، پیاده‌روی، یوگا و دوچرخه‌سواری و ... باز میشه، از اونجایی که تو دختر فعالی هستی دیگه لازم به تکرار نیست تازه شانس آوردیم، چون عملش یک ماه طول می‌کشه!
- خوبه! پس کی می‌تونم خاک و سنگ رو تکون بدم
- تو همین الانشم می‌تونی قبلاً هم می‌تونستی فقط باید بخوای، من الان فقط دارم روحت رو آماده می‌کنم!
- اصلاً هم نمی‌تونم، من الان یک ساعته دارم به اون سنگِ( اشاره کردم) نگاش کن اوناهاش، هی دارم با ذهنم بهش اشاره می‌کنم یه حرکتی بزنه ولی هیچ یک سانتم تکون نخورد.
با صدای خنداش ناخوداگاه تکونی خوردم، اینا چقدر ترسناک می‌خندن.
با صدای آرومی گفتم:
- نخند مسواک گرون می‌شه
یهو یه صدای آروم‌تری توی گوشم وز وز کرد: - اگه جرات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #184
نیل: ناراحت نباش.
- منم می‌خوام اینکار رو انجام بدم.
کاملیا: من دقایقی کار دارم، تو تمرین کن اومدم اون سنگ دیگه رو هوا نباشه.
بعد با حالت تهدید برگشت سمت نیل و ادامه داد:
- کمکش کن ولی تقلب نه!
بعد اینکه کاملیا رفت، منم سعی کردم سنگ رو حرکت بدم اما نمی‌شد، انگار ذهنم از کار افتاده!
نیل: عزیزم یکم تمرکز کن و فقط به سنگ فکر کن و به اجزای تشکیل دهندش.
با کلافگی موهام رو از شونه‌م پراکنده کردم.
- نمی‌شه نیل، هر کاری می‌کنم نمی‌شه!
نیل: یادت بیار وقتی کوچیک بودی چقدر اینکار رو انجام می‌دادی، همیشه یواشکی خاک می‌پاشیدی روی پدربزرگت!
با عصابی متشنج روی زمین نشستم،
دست زیر چونه‌م گذاشتم و لب برچیدم.
پس من چرا هیچی یادم نیست، به کل حافظه‌م پاک شده!
ذهنم کاملاً بهم ریخته و دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #185
با تُخسی پام رو به زمین کوبیدم و گفتم:
- اما من می‌خوام بدونم دقیق باید چیکار کنم؟ شاید اینجوری کمک کنه تمام قدرت‌هام رو زودتر بیاد بیارم.
منتظر به چشم‌های بی‌فروغش خیره میشم، ثانیه نگذشت که یهو صدای شکمم بلند میشه این بچه باز گشنه‌اش شده!
نیل: به نظرم اول بریم غذا بخوریم بعد دوباره شروع کنیم، نظرتون چیه؟
دامن بلند و کِلُشه‌ایش رو روی زمین میکشه و با تکون دادن سرش میگه:
- بریم!
***
شب
بعد ناهار تقریباً دو تا سه ساعت باهام تمرین کرد تا تونستم روی برق و الکترسیته کنترل داشته باشم، اسمش فکر کنم...
اِمم الکتروکینزی! آره خودشه!
با یادگیری اینا تازه متوجه شدم چقدر بدن قوی و فعال و چقدر ذهن قدرتمندی دارم، واقعاً یه حس عجیب و عالی توی تک تک وجودم به وجود آومده.
کنترل و حرکت اجسام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] AROHI

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #186
از برخوردش ناراحت شدم مطمئنم دیگه یه چیزی این وسط هست که به من نمیگن، چیزی نگفتم که ادامه داد:
- اولین کاری که باید انجام بدی، اینکه با وِردهایی که بهت آموزش میدم با کمک هارپاک جادوی سیاهی که توی خونش هست رو بیرون بکشی، حداقل نیم ساعت زمان می‌بره.
_بعد اینکار دیگه حالش خوب میشه؟
- آره! اما باید حواستون بهش باشه بدنش الان مثل یک معتاده اگه غباری که الان تو بدنشِ، از طریق کسی بهش نزدیک بشه کل بدنش رو فرا می‌گیره و دیگه هیچکاری ازتون برنمیاد.
- با طلسم چیکار کنم؟!
- با آنیل صحبت کن کتاب‌های زیادی خونده! فقط مطمئن باش که اون خود آنیل هست! چون ورونیکا خیلی راحت می‌تونه آدم رو گول بزنه.
کل سالن بهشتی رو که بخاطر زیبایی بیش از حدش نام‌گذاریش کردم، رو با پرده‌های نامعلومی تاریک کرد و به ادامه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #187
راحت دراز کشیدم، اما هنوز چشم‌هام رو نبسته بودم که صدای تقریباً شاد شیوا باعث شد به سمت در برگردم.
شیوا: نهال بهوش اومدی؟ حالت خوبه؟
با بی‌حوصله‌گی چشم‌هام رو روی هم فشار دادم.
- شیوا انقدر سوال نپرس حوصله ندارم.
تخت بالا پایین شد.
- بذار بهوش بیای بعد شروع کن به غر زدن، الان دقیقاً داری چیکار می‌کنی؟ ها؟ با شما هستما..؟
دستش رو که تکونم می‌داد، کنار زدم و گفتم:
- یه دقیقه حرف نزن شیوا می‌خوام بخوابم!
- وا چت شده؟ خُل شدی دختر؟ می‌دونی الان اینجا تو چه وضعیتی هستیم؟
این دخترِ نمی‌ذاره تمرکز کنم چقدر حرف میزنه! با بی‌میلی پا میشم که بی‌مقدمه در باز میشه!
اِ این که آرتام! قیافش چه داغون شده؟ بی‌اختیار زیر خنده می‌زنم.
شیوا می‌ره سمت آرتام و بازوش رو میگیره و با ناراحتی می‌گه:
- وای آرتام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #188
در چوبی سفید رنگ داخل اتاق حتما یه سرویس کامل!
- اگه با من کار ندارین می‌تونین برین بیرون، من می‌خوام دوش بگیرم. راستی آرتام به هارپاک بگو خودش رو آماده کنه تا خون سمی رو از بدن ساشا خارج کنیم.
بعد از تمام شدن حرفم سمتش رفتم، آب گرم و سرد رو همزمان باز کردم و به زیر دوش رفتم.
من باید بفهمم اسم کتاب چی بود؟!
با اینکه آب سرد رو هم باز کردم اما آب همچنان داغِ داغِ، کل حموم بُخار کرده بذار آب سرد رو بیشتر باز کنم.
- اِ این که تهشه!
دستم رو روی آیینه بخار کرده کشیدم، و به صورت نازنینم که الان لاغرتر از قبل شده، خیره شدم.
آب هم به حدی داغ شده که کل بدنم قرمز و زوق‌زوق میزنه.
تو حال هوای خودمم، که باز زلزله میاد و به کف حموم می‌اُفتم، این دیگه چه عذابیه!
لامپ شروع به پَرپَر زدن کردن و ناگهانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #189
بدنم کاملاً داره بی‌حس میشه و صداها هم بلندتر!
- ساکت شو! ساکت شو! خواهش می‌کنم دست از سرم بردار!
انقدر داد زدم که هنجرم می‌سوزه، و باز هم زمین لرزه!
همه چی به یکباره به شکل اولش برگشت، دور و بر حموم رو نگاه می‌کنم دیگه از خون خبری نیست! دستم رو زیر دوش بردم، آب کاملاً سرده.
به زحمت بلند میشم و زیر دوش قرار می‌گیرم، اصلاً سرما رو حس نمی‌کنم. بدنم داغه انگار که داره می‌سوزه، تصویر توی آینه بهم دهن کجی میکنه!
فکر می‌کنی می‌تونی شکستم بدی؟
تصویر توی آینه: شاید فکر کنی که من گولت زدم ولی باید بگم اطرافیانت هیچ فرقی با من ندارن!
- هه حداقلش همه چی برای محافظت از من بوده نه سوءاستفاده!
تصویر آینه: تو از منی آخرش هم به من می‌رسی؛ اینو یادت باشه!
- مطمئن باش هیچوقت شکست نمی‌خورم!
تصویر توی آینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #190
بالاخره راضی شدن بیرون برن، ای بابا چقدر اینا کَنه اند.
خوب حالا لباس چی بپوشم؟ ما که با خودمون لباس نیاوردیم، اِ پس این حوله چیه ک پوشیدم!
انگار که تازه مغزم آلارم داد.
نیل: نترس دختر این حوله رو شیوا برات روی آویز حموم آویزون کرد چطور متوجه نشدی؟ لباسم اوناهاش.
- نیل!
نیل: جانم؟
با عصبانیت بهش توپیدم:
- اون لحظه که لازمت داشتم کجا بودی؟
بی‌اختیار زیر گریه زدم، فشار عصبی بهم وارد شده.
- اروم باش عزیزم، من که نمی‌‌تونستم باهات بیام، ناراحت نباش اون فقط می‌خواد تو رو ضعیف کنه، هیچ کدوم از اینا واقعیت نداره! همه‌‌ش وهم تا ارامش تورو بهم بزن و امیدت رو از دست بدی!
با دست‌های کوچولوش اشک‌هام رو پاک کرد.
- آره حق با توست من نباید تضعیف شم باید شکستش بدم.
نیل: هر چیزی هم که پیش اومد تو باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا