- ارسالیها
- 518
- پسندها
- 5,554
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #191
- بهترم! ولی شما چرا توی اتاقم نبودین؟
پدربزرگی که انگار حرفهای من رو نشنیده باشه گفت:
- ساشا رو نگاه کن؟
با دیدن ساشا دلم هوری ریخت! وای من!
نصف بیشتر بدنش سیاه شده، نصف بیشتر که نمیشه گفت فقط از گردن به بالا سالمه بقیهاش سیاه.
بلند شدم و کنارش رفتم. دستش رو گرفتم و چقدر سرده!
با تعلل رو به افراد و درهم اتاق گفتم:
- ساعت چنده؟
نیلماه که کنار مبل، غمزده ایستاده بود زودتر از بقیه جواب داد:
- یک ظهره! گشنته؟
وا اینا هم که انگار فقط من رو به گشنگی میشناسند.
- نخیر خانم درسته که زمان غذا خوردنِ، اما گشنم نیست! بهتره همه برین بیرون. فقط تو هارپاک، تو بمون.
آرتام: چرا اونوقت؟
- میخوام سم رو از بدنش خارج کنم باید کسی دورمون نباشه.
الکس: خوب ما هم کمک میکنیم.
آنیل: آره! در ضمن تو از کجا...
پدربزرگی که انگار حرفهای من رو نشنیده باشه گفت:
- ساشا رو نگاه کن؟
با دیدن ساشا دلم هوری ریخت! وای من!
نصف بیشتر بدنش سیاه شده، نصف بیشتر که نمیشه گفت فقط از گردن به بالا سالمه بقیهاش سیاه.
بلند شدم و کنارش رفتم. دستش رو گرفتم و چقدر سرده!
با تعلل رو به افراد و درهم اتاق گفتم:
- ساعت چنده؟
نیلماه که کنار مبل، غمزده ایستاده بود زودتر از بقیه جواب داد:
- یک ظهره! گشنته؟
وا اینا هم که انگار فقط من رو به گشنگی میشناسند.
- نخیر خانم درسته که زمان غذا خوردنِ، اما گشنم نیست! بهتره همه برین بیرون. فقط تو هارپاک، تو بمون.
آرتام: چرا اونوقت؟
- میخوام سم رو از بدنش خارج کنم باید کسی دورمون نباشه.
الکس: خوب ما هم کمک میکنیم.
آنیل: آره! در ضمن تو از کجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.