متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های گذر دلدادگی | زهرا صالحی(تابان) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 1,650
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #11
تو را از دور می‌بینم
تو از نزدیک رویایی
کمی در روزها اما... .
به خواب هر شبم آیی!
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #12
همیشه دلم می‌خواست بدانم،
لحظه‌های تو بدونِ من چطور می‌گذرد؟
وقتی نگاهت می‌افتد
به برگ،
به شاخه،
به پوستِ درخت،
وقتی بوی پرتقال می‌پیچد،
وقتی که باران، تنها تو را خیس می‌کند!
وقتی با صدایی برمی‌گردی پشت سرت،
من نیستم !
به راستی کنجکاوم بدانم زندگی‌ات چگونه در گذر است... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #13
انتظار وقتی قشنگ است که پایانش را نشانت داده باشند... .
که بدانی می‌شود،
آن چیزی که برایش لحظه‌هایت را به اسارت کشیده بودی،
و روزها برایش آسمانت را
پذیرای ماهِ شب‌های خفته و تاریکت کرده ای.
مابقیِ انتظارها به جز این،
هیچ طعمی جز درد و ناامیدی ندارد... .
انتظارِ عشق، همین است و بس!
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #14
غم‌هایم را گاه بر سازم آواز می‌کنم!
که شاید کمی از درد مرا خاموش کند!
دلتنگی‌ام را گاه بر روی کاغذ می‌آورم
که کمی درد تنهایی‌ام را با قلم شریک کنم!
و سکوتم را بر روی بوم می‌آورم
که تبدیل به فریاد شود
که شاید این آدمیان،
درد مرا بفهمند!
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #15
خدایِ دنیایِ من،
غرق در فیلمی است، به کارگردانی خودش!
فیلم به نصفه رسیده و
خدایم مجذوب چشمان گریان دخترکی است،
آن دخترکی که من باشم
آن دخترک بدقِلِقی که از دوری‌ات
این چنین فرق کرده و بزرگ شده...‌ .
آری!
خدایم مجذوبِ من گشته،
منی که در انتظارِ عشقِ توست... .
خدا مجذوبِ اشکانِ رنگینم شده،
بدون خیال، در تغییر فیلم نامه اش!
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #16
امشب دزدکی قرص‌هایم را درون جیبم گذاشتم
و لیوانِ آبِ خالی را سر کشیدم... .
خلافِ دستورِ دکترم است اما
می‌خواهم فقط یک امشب را ببینمت... .
دیوانه خودت بگو!
خودت بگو که دلِ تو نیز برایم تنگ شده!
می‌خواهم تا صبح، بوسه بارانت کنم
اصلاً کارِ خوبی کردم آن قرص‌های لعنتی را نخوردم
هربار که می‌خوردم، دیگر تو را نمی‌دیدم
دکتر می‌گوید تو در خیالاتِ من هستی اما
حرفش را باور نمی‌کنم.
تو این‌جا هستی، کنارِ من نشسته‌ای!
هر کس هم یادش برود، من یکی که فراموش‌کار نیستم
خوب چشمانت را می‌شناسم... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #17
ای مرگ
خیال باطلت را هنوز هم در سرت بپروران!
من دست از او برنخواهم داشت... .
حتی اگر جانِ مرا نیز در مشتت بگیری،
من بیش از ناراحتی از به پایان رسیدنم،
مشتاقِ دیدن دوباره‌ی او هستم... .
ای مرگ،
خودت را گول نزن،
پیوندِ عشقِ ابدی از چیزی که تو فکر می‌کنی،
خانه خراب کُن‌تر است... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #18
پایان آدمی زمانیست
که زبانش روزه‌ی سکوت بگیرد
و چشمانش
بشود پیرزنِ وراجِ قصه‌ها... .
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #19
شاید دیروقت باشد زمانِ دلبری کردن برای تو
اما من با سبدی از عطر گل‌هایِ یاس
در رویایم روبه‌روی آن دو چشمِ خوش‌رنگت،
ایستاده ام و عشق را در آن‌ها انتظار می‌کشم... .
آهای دلبر من!
چشمانم هیچ،
عطرِ این یاس‌ها، تو را دیوانه نکرد؟؟
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

نویسنده افتخاری
سطح
27
 
ارسالی‌ها
1,516
پسندها
16,386
امتیازها
39,073
مدال‌ها
39
  • نویسنده موضوع
  • #20
معنیِ انتظار را
خیلی‌ها نمی‌دانند که چیست... .
اما من می‌دانم
و خاطراتِ تو در جای‌جایِ شهر،
بهترین معلمِ من بود... .
 
امضا : Taban_Art
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا