خیلی وقت از نیامدنت گذشته!
میترسم در یکی از همین روزها،
برای همیشه فراموش کنم که قرار است بیایی... .
آنوقت است که دیگر
تا ابد در خیالت دفن خواهم شد!
این چنین، اگر روزی بیاید که زنگ این خانهی درویشی را بفشاری،
خواهی دید که خیالِ تو
در را به رویت میگشاید!
خیالِ تو در کنارِ من زندهاست
میترسم روزی بیایی که
روح من، زندگی کردن با او را آموخته باشد!