متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌‌های پریشان‌دل | راحله خالقی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Rahel.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 2,204
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
من ملال‌آور شده‌ام.
من انگار همان غروب دلگیر جمعه‌ام که تو بر لب پنجره با استکانی در دست، می‌کوشی آن غربت رخنه کرده در وجودت را از بین ببری!
من خودِ دردم!
دردی که چون مار دور قلبت پیچیده!
من همان عشقم!
حسی که نه درد است و نه درمان!
نه فراغ است و نه وبال!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
تمام کلماتم حزن آلود شده‌اند.
اندوه در سلول به سلول وجودم رخنه کرده است.
و چشم‌هایم چیزی جز غم نمی‌بینند. همه چیز انگار سیاه و تیره است.

در سرزمین وجودم، قحطی امید رسیده و کسی در من این‌بار ساز امیدواری نمی‌زند!
درون وجودم تنها گریه‌ی آلوده به غم دخترکی خردسال به گوش می‌رسد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
غم غربت...
انگار کارد را به استخوانت می‌رساند
انگار زهر تا عمق وجودت نفوذ می‌کند.
انگار شهر با تمام روشنی‌اش، پیش چشم‌هایت تار می‌شود.
غربت خود خواسته را باکی نیست؛ اما غربت ناخواسته را چه گونه تاب آوریم؟!
سخت است میان رفیقان کهنه‌دل احساس غربت کنی و آنگاه به هر سو گریزی، این حزن با تو خواهد آمد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
به من می‌گویند چرا غمگین می‌نویسی؟
چگونه شاد بنویسم وقتی غم در رگ و پی‌ام ریشه دوانده؟!
چگونه شاد بنویسم وقتی تنها چیزی که دیده‌ام یک‌جای پای خالی بود و یک‌جفت چشم خون‌آلود.
من نخواستم از غم بنویسم؛ اما در وجود ما رخنه کرده‌ و ما همراه هر نفس هزاران غم را فرو می‌دهیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
من هیچ‌وقت نفهمیدم چرا زمان خوشی زود می‌گذرد و زمان غم بسیار طول می‌کشد.
من هیچگاه درک نکردم چرا، کنار تو بودن هر ساعتش همانند یک‌ثانیه است و بی‌تو بودن هر لحظه‌اش به سان سال‌ها!
سه‌سال باهم بودنمان در لحظه‌ای دوره می‌شود و یک‌روز بی‌تو بودن...وای فقط یک‌روز را می‌گویم! انگار ده‌سال می‌گذرد.
کجا رفتی که زمان این چنین کِش آورده و تمام نمی‌شود؟!
چرا ثانیه‌ها مثل همیشه نمی‌گذرند؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
امکان فرار هست؟!
یک‌دل اینجا قصد گریختن دارد!
اجازه دهید بر روی همه‌ی تعلقات بی‌ارزشش پلک ببندد و بگریزد.
او باید برود، باید از این شوربختی و تلخ‌کامی رخنه کرده در جز به جز وجودش بگریزد و دور شود!
تنهایی همیشه بد نیست، تلخ نیست، تنهایی برای او یعنی نجات تمام از دست رفته‌هایش!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
این شعار همه چیز می‌گذرد، همه چیز را به گند کشیده!
انگار می‌گوید هی تحمل کن هی تحمل کن تا یک‌جا و یک‌گوشه بالأخره چیزی شبیه به معجزه رخ بدهد.
اما همه‌ی آن دروغی خوش آب و رنگ است!
دروغی برای تحمیل ناخواسته‌ها!
هیچ چیز نمی‌گذرد مگر اینکه آدم از آن‌ها بگذرد و قیدشان را بزند.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
راستش را بخواهی هر آدمی یک‌جایی دلش تنگ می‌شود.
برای کسی نه!
برای خودش! برای خودی فارغ ز دردی خانمان‌سوز به نام عشق!
دلش آن دغدغه‌های کوچک را می‌خواهد.
امان از این درد عشق که وجودش را به اسارت برده و با شلاق دلتنگی وجودش را درهم می‌کوبد!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
فاصله‌ی عشق تا نفرت به اندازه‌ی دیوار چین است.
تاب می‌آوری، چشم می‌بندی، بغض قورت می‌دهی...اما یک‌جا به خودت می‌آیی و نوای «اِی دادت» گوش فلک را کَر می‌سازد.
همان‌جا حقیقت جاخوش کرده پشت ابر، با شدت به صورتت می‌تابد و از تو تنها یک‌علامت سوال باقی می‌ماند!
که این همه فاصله به یک‌باره از کجا آمد و میانتان نشست؟ آن شوریدگیِ شکرین چگونه
مبدل گشت به تلخیِ دوری؟!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
دیدی؟
هیچ اتفاقی نیفتاد!
تو رفتی...
من ماندم!
و هنوز آسمان می‌بارد!
برگ‌ها می‌ریزند و خیابان‌ها سرتاسر مملو از برگ‌های خشک‌اند؛ اما...
من و تو کجاییم؟!
در کدام نقطه دنیا بی‌هم گم شده‌ایم؟!
کجای این دنیا با این وسعتش دست یک‌دیگر را رها کردیم و دیگر هیچ‌وقت من و تو مبدل به ما نشد! هیچ‌گاه!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا