تا این غرل شبیه غزل های من شود،
تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیستتو چه رازی که به هر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
من زنده بودم اما انگار مرده بودمدلخوش گرمای کسی نیستم
آماده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیستمن زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیستمن زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیستمجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام من است در همه حال
قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال