- تاریخ ثبتنام
- 6/8/22
- ارسالیها
- 1,958
- پسندها
- 4,706
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 17
تا در آن دوست نباشد،در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
همه درها بستهست…
تا در آن دوست نباشد،در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
آنکس که درد عشق بداندتا در آغوش تو راهی داشتم
چون ش*ر..اب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ وبار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
توکجایی تا بگیری داد منآنکس که درد عشق بداند
اشکی بر این سخن بفشاند:
این سان که ذرههای دل بیقرار من
سر در کمند عشق تو
جان در هوای توست
نرسد دست تمنا چون به دامان شماتوکجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را میداشتم
زندگی پر بود از فریاد من
اي همه مردم ، در اين جهان به چه کاريدنرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدماي همه مردم ، در اين جهان به چه کاريد
عمر گرانمايه را چگونه گذاريد
هرچه به عالم بود اگر بهکف آريد
هيچ نداريد اگر که عشق نداريد
ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیمیادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشیدما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم
ماکشته آن مه رخ خورشید کلاهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
تو پنداری که دارد خاطری از هر چه غم آزادمن اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”