کامل شده مجموعه دلنوشته‌های یخبندان اذهان | دختر اقیانوس کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
***
امشب قصد کرده‌ام تا مُچ این شوالیه‌ی رز به دست را بگیرم.
زیر پتو می‌خزم و خود را به خواب می‌زنم.
اگر از اجنه باشد می‌توانم در دام بی‌ا‌ندازمش؟
بی‌شک می‌توانم! آن رز قرمزی که به دست دارد حتی اگر هم اجنه باشد او را لو می‌دهد... .
به تلألوی کم جان ماه زل می‌زنم، به راستی این شوالیه‌ی دلبر خیلی باهوش است! چنان افکارم را درگیر خود کرده است که حتی از آن افسردگی و بدحالی هم یادی نمی‌کنم.
حس می‌کنم رویاهایی که روزی کوله‌بارشان را بستند و ترکم کردند، حال در حال بازگشتند... .
گویی پادشاهی ناامیدی و یأس خیلی زودتر از آنچه که توقع می‌رفت به زیل کشده شد!
و چه آسان این اتفاق افتاد، با یک گل رز چنان زیر و رو شدم که حتی در مخیله هم گنجانده نمی‌شود.
خمیازه می‌کشم و خواب هوش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
***
آخ که من از همان بدو تولد شانس نداشتم!
تو هم رهایم کردی؟
دیدی عاشقی با من ته ندارد و پشیمان شدی از رز فرستان...
شاید هم قهر کرده‌ای.
فهمیدی که دیشب قصد داشتم مچت را بگیرم، برای همین هم قهر کردی؟ آری شوالیه‌ی رز به دست من؟
کاش جوابی می‌دادی و من را از این حس و حالی که قصد دریدن جانم را دارند، بیرون بکشی...
و صد آه که نافم را از بچگی با تنهایی بریده‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
***
می‌نویسم برای تو که قهر کردنت هم پر از دلبری‌ست...
یک چیزی را باید اعتراف کنم
گاهی گمان می‌کنم رؤیایی بیش نیستی و این رزهای خشک شده‌ام سرابی‌ست که در بیابان ذهنم نقش بسته است.
سرابی برای منِ تشنه که لَه‌لَه می‌زنم برای کمی محبت.
شد پنج روز...
پنج روز که کم محلی می‌کنی و من را تنها در این اتاق تاریک و منحوس رها کرده‌ای.
از ساعت و دقیقه‌ای که قهر کرده‌ای، یعنی گمان می‌کنم و امید می‌دهم به خود که قهر کردی... آن یأس و ناامیدی‌ای که رخت بست و شر حکومتش را از سر بیابان اذهانم کم کرد، حال دارد باز می‌گردد...
همچون ماری می‌خزد و صدای خرناس‌هایش رعب و وحشت را در وجودم پررنگ‌تر می‌کند.
راهی پیدا نکردم برای آشتی‌کنان، تنها گمان کردم شاید زمانی که خوابم پا به این اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
***
دیگر هیچ در چنته ندارم.
گمان می‌کنم رهایم کردی و چه تلخ که حتی لایق معشقوت ماندن هم نبودم.
کاش تار بودم و برایت می‌نواختم تا شاید هیپنوتیزم شوی و باز گردی؛ اما افسوس که تهی از استعدادم.
راستی حتی آن یأس و ناامیدی‌ای هم که کماکان به تخت پادشاهی نزدیک می‌شود و قدرت اختیارم را از من می‌رباید هم نتوانسته مرا از خیال پردازی با توی خیالی منع کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
***
می‌خواهم آخرین نامه‌ام را برایت بنویسم.
می‌دانم این هم به مثال بقیه قرار است روی این میز چوبی خاک بخورد؛ اما خب...
جدیداً گمان می‌کنم آن رزهایی که برایم می‌فرستادی از سر ترحم بوده!
درست فکر می‌کنم؟
چون اگر ذره‌ای از احساسی که من به تو دارم در وجودت بود، هیچ‌گاه رهایم نمی‌کردی!
ولی خیالی نیست، من دوستت دارم، باوجود این‌که دل بردی و از این‌که قلبت دچارم شود، دوری کردی... .
امان از این اعتماد به نفسی که در کلماتم جاری‌ست! من را چه به معشوق تو بودن ای شوالیه رز به دست من.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
***
یک ماه گذشت و تو دوماه است که فکر و ذکرم شده‌ای.
دیگر تاب نیاوَردم و عهدم را شکستم، با خود عهد بسته بودم نامه نوشتن را تعطیل کنم.
نامه‌ای که نوشته می‌شود؛ اما به دستت نمی‌رسد.
دارم می‌جنگم با آن ناامیدی و یأس، فقط برای تو...
می‌جنگم تا توان بیرون رفتن داشته باشم، می‌جنگم تا بتوانم تو را بیرون از این اتاق پیدا کنم.
می‌بینی، حتی نبودنت و بی‌وفاییت هم از حسی که نسبت بهت دارم کم نکرده است. چه بسا پرشورتر و داغ‌تر از قبل است!
شاعر می‌گوید:
«از دل برود هرآنکه از دیده برفت!»
و چه جان کاه که روزی به این شعر یقین داشتم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
***
ورقم تمام شد و کلامم نصفِ و نیمه ماند...
ندید بگیر به همین نامه‌هایی که مقصودش تو هستی، دل بسته‌ام!
می‌خواستم بگویم اگر به دنبالت بیرون از این اتاق بگردم...چطور بشناسمت و پیدایت کنم؟
آخر من رخساره‌ات را ندیده‌ام.
نکند خیالاتم حقیقی باشد و تو از اجنه‌ها باشی؟
آه که هیچ‌وقت عاقل نمی‌شوم، می‌دانم اگر این نامه را بخوانی چقدر بهم می‌خندی.
پس پاره‌اش می‌کنم.
اما نه! اگر همین افکار بچگانه‌ام لبخند را میهمان لبانت کند تا همیشه برایت همینطور می‌مانم!
آن‌قدر ادامه می‌دهم تا جای نامم صدایم کنی «شیرین عقل».
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
***
سوالی در پی نامه‌ی قبلی ذهنم را مشغول خود کرد...
نامت چیست؟
آن‌قدر تشنه‌ام که بدانم نام تو شفق شفق‌ها چیست که خدا عالم است!
هیچ می‌دانی چرا گفتم شفقِ شفق‌ها؟
چون همانند باد آمدی و رفتی...
شفق یعنی بامداد، می‌دانی اکثر مردم بامداد و سحر را نمی‌بینند یا اگر هم تماشا کنند برایشان مثل گذر ثانیه‌ها می‌ماند!
یک چیزی را خواستم در لفافه بگویم؛ اما خب هراسیدم متوجه‌اش نشوی.
راستش امید دارم هنگامی که خوابم بیایی و این نامه‌ها را بخوانی، همانند شفق که هر روز می‌آید و هیچ‌گاه از دیده نشدن دلخور نمی‌شود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
***
سخنانم ته کشیده است.
مدام ذهنم را ملامت می‌کنم تا خود را به کار بی‌اندازد تا بتوانم نامه‌ای دیگر برایت بنویسم.
گمان می‌کنم سرماخورده‌ام...
سرفه می‌کنم و جدیداً قلبم تیر می‌کشد.
دلم می‌خواهد هرچه غم از دوریِ توست را بالا بیاورم تا اندکی از این بغض جان سوز کاسته شود.
حس می‌کنم قلبم سوراخ‌سوراخ شده است.
دیدی ماه را چقدر چاله و چوله دارد؟
احساس می‌کنم ماه هم هم‌چون من از فراغ خورشید این‌گونه شده است.
خورشید همیشه همان اندازه‌است و ماه آخر هر برج کامل و ابتدایش نازک و به اصلاح لاغر مردنی می‌شود!
گمان می‌کنم آخرهای برج، خورشید به ماه نزدیک‌تر می‌شود که کامل بودنش را به رخ می‌کشد و ابتدای هر برج که حس می‌کند خورشید مو طلایی‌اش دور و دورتر می‌شود، لاغر و نحیف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,341
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
***
قصد کرده‌ام دلنوشته‌ای باب حال و احوالم بنویسم.
می‌دانی می‌خواهم نامش را «یخبندان اذهان» بگذارم! اشاره‌ی مستقیم دارد به رؤیاهای یخ زده‌ام، من دوبار دچار این جمله‌ی دو کلمه‌ای شده‌ام.
باری قبل از آمدنت و باری دیگر بعد از آمدنت!
خیال می‌کردم زمانی که پا در زندگی‌ام گذاشتی آن رؤیاهایی که تماماً یخ بسته‌اند آب می‌شود، البته درست خیال کرده بودم؛ چون به سی روز نرسیده حصار یخیِ دورم شکسته و آب شد.
اما، اما درست زمانی که گمان می‌کردم از شر آن یخ‌هایی که سرتاسر بیابان ذهنم را محاصره کره‌اند خلاص شده‌ام، یخ‌هایی دیگر وجودم را احاطه کردند.
این‌بار، اما یک فرق داشت، قبلاً تنها مغزم دچارش شده بود، حال سلول به سلول وجودم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا