مجموعه دلنوشته‌های از کسی که همیشه ماند به کسی که همیشه رفت | نیل کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع -Aras
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 900
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,862
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
یا شاید می‌خواستی شکستنم را به چشم ببینی دُردانه!
- می‌شه اون ماشین رو دنبال کنین؟
بدون معطلی سرش را به سمتم گرفت.
- خانم دنبال شر نیستم برو پایین؛ برو زودتر!
از قضاوت نابه‌جایش در دلم نالیدم...
- نه نه اینطور نیست! دوستمه و می‌خوام دنبالش کنم. باید یه چیزی بفهمم.
الله و اکبری زیر لب گفت و امان حرف دیگر را نداد و ماشین را روشن کرد.
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,862
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
کم‌کم عزم رفتن کرده بودی دُردانه... ماشین را روشن کرد و به راه افتاد. سرم را به شیشه تکیه دادم تا از دردش بکاهم. میگرن را هم از صدقه سری زندگی چندین سال پیشم داشتم!
ده دقیقه‌ای راه افتادی و... مسیر برایم آشنا بود! خانه قدیمی حوض‌دار که قول دادی کسی جز من را به آن‌جا نبری؟ چشمانم پُر شد. قرار بود چه چیزی ببینم؟!
حدسش سخت نبود... اما سال‌ها بود که از او خبری نبود!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,862
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
رسیدیم! بالاخره بعد از 35 دقیقه که به اندازه 350 سال گذشت!
جلوتر پارک کردی.
- همینجا نگه دارید. می‌شه منتظر بمونید؟
راننده که انگار دلش به حالم سوخته بود سری به معنای مثبت تکان داد.
سریع پیاده شدم و با دو خودم را به سر کوچه رساندم و تماشاگر داخل کوچه شدم... .
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,862
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
با دیدن صحنه مقابلم زمین سیاه شد و از آسمان درد بارید! غم بارید! این عجوزه این‌جا چه‌کار می‌کرد؟!
ممکن نبود که همدیگر را پیدا کنند. اما حالا...
فصل تاریک زندگی من دوباره ورق خوردن را آغاز کرد. چه خوشحال می‌خندیدی و در بغلش گرفته بودی... دستبند را در دستم فشردم.
سلام عنکبوت! عنکبوتی که تار تنیده بود در زندگی‌ام و هربار با ترفندهای جدید خودش را به دوستی به گرمی پدر... به مهربانی مادر... به عاشقی پیشگی برادر و خواهر که کنارم مانده بود را از من دور می‌کردی و خودت نزدیکش می‌شدی!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,862
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
ولی این‌بار... خسته‌تر از همیشه تو و او را به هم می‌سپارم... برمی‌گردی؟! شاید... امید واهی خوب نیست... .
پایان!
 
امضا : -Aras
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا