مجموعه دلنوشته‌های از کسی که همیشه ماند به کسی که همیشه رفت | نیل کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع -Aras
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 898
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسم رب
نام مجموعه: از کسی که همیشه ماند به کسی که همیشه رفت
نام نویسنده: نیل
مقدمه:
یادته گفتی هر دوستی تاریخ انقضایی داره؟ همون موقع که داشتی نبود یکی رو برای خودت عادی می‌کردی؛ یعنی دوستی ما هم تاریخ انقضایی داره؟! می‌خوام برات از آینده بنویسم! آینده‌ای که مو به موش رو از حفظم. نه، قرار نیست بفهمی این دلنوشته برای تو هست؛ فقط می‌خونیش... البته شایدم نخونی!
از نیل برای لیوان آب تمیز توی دریای کثیف!
 
امضا : -Aras

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ℛℴℎ
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
روبه‌روی کافه‌ی همیشگی لبخند به لب می‌ایستم، گفته‌ای کار مهمی داری پس طبق عادتمان باید پا به این کافه بگذاریم. دستانم را در هم گره می‌زنم و لبخندم بیشتر کش می‌‌آید. خیلی وقت است ندیدمت و این دل بی‌قرارت است. میزها را از نظر می‌گذرانم و متوجه می‌شوم میزمان خالی‌ست. ذوق‌زده طرفش پرواز می‌کنم و روی یکی از صندلی‌ها می‌نشینم.
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دوست مشترکمان می‌آید و سفارش‌ها را می‌دهم. کیک شکلاتی و قهوه! انتظار چه سخت است. پس کِی می‌‌آیی؟ گفته بودم از منتظر ماندن خوشم نمی‌‌آید! صبر، صبر، صبر، نیامدی! لب به دندان می‌گیرم و گوشی را از کیفم بیرون می‌آورم. با دستان لرزانم شماره‌ات را پیدا می‌کنم و زنگ می‌خورد، یک‌بار، دوبار، سه‌بار، هیچ‌وقت انقدر طول نمی‌کشید جواب دادنت!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
قطع می‌کنم، نفسم حبس می‌شود. قهوه می‌ریزد، نسیم می‌‌آید جمع و جور می‌کند و من را با خود به کناری می‌کشد.
- خوبی؟ چت شده دختر؟
بغضم را پس می‌زنم.
- خوبم، یه لیوان آب میاری برام؟!
سر تکان می‌دهد و می‌رود. بازهم روی همان صندلی می‌نشینم. صدای پیامک گوشی بلند می‌شود و این پیام از سوی توست! "میام صبر کن" و مگر تو یادت نیست از صبر کردن متنفرم؟!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
عصبی پاهایم را تکان می‌دهم. صدای در کافه بلند می‌شود، مضطرب نگاهم را به آن‌طرف می‌کشانم و باز تو نیستی!
سمت چپم مردی استوار پرنده‌ای شده است برای دختری کوچک... می‌خندند و می‌خندند و خنجر می‌زنند بر قلبم؛ اگر بیایی ما هم می‌خندیم؟ دهان باز نکردم و بغض تا چشمانم رفت. بغضم حالا از چشمانم می‌چکد!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
سمت راستم دو فرشته در کنار هم نشسته‌اند و یکی اشک دیگری را پا می‌کند؛ اگر بیایی اشکم را پاک می‌کنی؟
ماتم‌زده سرم را روی میز می‌گذارم و چشمانم را می‌بندم و غرق گذشته نه‌چندان دور می‌شوم... گذشته‌ای که تو می‌خندیدی، مانند پروانه‌ها بر فراز آسمان پرواز می‌کردی و حالا چه؟ کجایی؟!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
صدایی چشمانم را باز می‌کند و... این صدا صدای تو نیست! نگاهم را بالا می‌کشم؛ این چشمان به خون نشسته و یخ‌زده چشمان تو هستند؟ بی‌شک نه! اما شخص رو‌به‌رویم تویی! تویی که تو نیستی!
صدایت را صاف می‌کنی و دوباره...
- سلام!
از غرق شدن در چشمانت دست می‌کشم و چشم‌هایم را می‌مالم. بغض در صدایم... آرام اما طلبکار!
- کجایی تو ها؟! قلبم اومد تو دهنم!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
بدون ایجاد تفاوتی در چهره‌ات روی صندلی می‌نشینی و کیفت را روی میز میگذاری. تشدید شدن بغض در گلویم...
- با توام! می‌گم کجا بودی؟
نگاهت را به سمتم می‌گیری. سرد، بی‌روح، یخ‌زده! سردی‌اش طناب داری می‌شود حول گلویم و می‌پیچد و می‌پیچد و خفه‌ام می‌کند. دیگر صدایی نیست!
- فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه.
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
خفه شدم دیگر نه؟ صدایی از من بلند نمی‌شود و تو رشته کلام را در دستت می‌گیری، بدون توجه به حال من! چشمانت سرد و یخ‌زده شده، قلبت چه؟
- گفتم بیای اینجا چون باید باهات حرف بزنم مِت.
فقط به تکان دادن سر اکتفا کردم. کیفش را باز کرد و دستبندش را از آن بیرون آورد و روی میز گذاشت.
 
امضا : -Aras
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا