- نویسنده موضوع
- #11
مات به دستش نگاه کردم، دستبند نبود؟ پس چرا این بغض سرباز نمیکرد؟ قرار بود هروقت مُردیم این دستبندها از ما جدا شوند و حال... مگر او مُرده بود؟ بالاخره صدایم باز شد.
- دس.. دستت نیست؟!
ابروانش را بالا داد و تیری شدند بر قلبم!
- باید باشه؟
صدایم بالاتر رفت.
- مگه مُردی؟
- دس.. دستت نیست؟!
ابروانش را بالا داد و تیری شدند بر قلبم!
- باید باشه؟
صدایم بالاتر رفت.
- مگه مُردی؟