مجموعه دلنوشته‌های از کسی که همیشه ماند به کسی که همیشه رفت | نیل کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع -Aras
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 901
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
مات به دستش نگاه کردم، دستبند نبود؟ پس چرا این بغض سرباز نمی‌کرد؟ قرار بود هروقت مُردیم این دستبندها از ما جدا شوند و حال... مگر او مُرده بود؟ بالاخره صدایم باز شد.
- دس.. دستت نیست؟!
ابروانش را بالا داد و تیری شدند بر قلبم!
- باید باشه؟
صدایم بالاتر رفت.
- مگه مُردی؟
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
قهقهه‌ای سر داد.
- مگه زنده‌ام؟
- این چشمای سرد چیه؟ این لحن زننده چیه؟ چرت و پرت می‌بافی واسه چی؟ چت شده تو؟ مگه...
بدون معطلی وسط حرفم پرید. یادش رفته بود از این کار تنفر دارم؟!
- بسه مِت! بسه! اومدم حرفامو بزنم برم، وقت ندارم برای حرفات.
صدای شکستگی می‌آید، باز نسیم دست و پا چلفتی چیزی شکسته؟ اما نه... صدایی‌ست از درون من!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
چرا جارویی نیست در این حوالی تا خورده‌ها را جمع کنم که به پاهایمان نرود؟!
- دستبند رو گذاشتم رو میز چون نیازی بهش ندارم و نداریم! نمی‌خوام حرفی ازت بشنوم مِت، هرچی دوست داری راجبم فکر کن. دیوارمون خراب شد و نمیشه درستش کرد و اگ...
- میشه، میشه باز آجر می‌گیریم باز می‌سازیمش! قول می‌دم فقط تو نرو خب؟ خواهش می‌کنم.
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
کلافه از حرف‌هایم ساعتش را نگاه می‌کند. او که همیشه برایم وقت داشت... .
- ببین؛ من دقیقاً چهارده دقیقه و سی ثانیه وقت دارم. می‌تونی حرفات رو بزنی اما حوصلم رو سر نبر!
بدون تعلل اشک چشم‌هایم را پاک می‌کنم و به صورت رنگ گچت نگاه می‌کنم.
- چی‌شده؟ فقط بهم بگو چی‌شده با همدیگه باز درستش می‌کنیم خب؟ این دستبندم بگیر بنداز دستت توروخدا!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
بدون توجه به اشک‌هایم و بغضی که تا استخوانم نفوذ کرده با همان لحن کوبنده شروع به صحبت می‌کنی!
- مگه قراره توضیحی بدم؟ دلیلی نمی‌بینم و نیازی نیست.
یک آن قلبم تند می‌تپد، چشمانم بسته می‌شوند؛ ولی الان وقتش نیست! نگاهم را بالا می‌کشم اما ردی از نگرانی در صورتت نیست! بغض رضایت می‌دهد تا جاری شود.
- کاری کردم؟ چیزی گفتم به کسی که نباید؟ من که حواسم به همه چی بود خب! بگو... بگ...
چرا نمی‌گذاری حرف‌هایم کامل شوند؟ چرا همه‌چیز در حافظه‌ات پاک شده؟
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
- انقدر معطل نکن! یازده دقیقه!
و تو برای من زمان می‌گیری؟ تویی که همیشه برای من زمان داشتی!
- منو نگاه کن، ببین منو! چرا تو چشمام زل نمی‌زنی؟
چشمانش را در چشم‌هایم قفل کرد و سردی‌شان لرزی به تنم انداخت.
- خب که چی؟ نگات کردم چی‌شد؟ چرا باید دو تا تیله‌ی قهوه‌ای سیاه رو نگاه کنم؟
- مَ..
- هیس! هیچی نشنوم!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
کلافه‌تر از قبل ساعتت را نگاه می‌کنی.
- کمتر از نه دقیقه. خب، من همین‌جا این پیوند دوستی رو قطع می‌کنم! نمی‌دونم قراره پشت سرم آه و نفرین کنی و این چیزا اما خب به درک! ذره‌ای برام مهم نیست. از همین لحظه نه تو دوستی به نام من داری و نه من دوستی به نام تو!
بلند شد، قامتش نمایان شد و قدم گذاشت تا برود. چرا این دهان لعنتی باز نمی‌شد؟!
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
چرا باز نمی‌شد تا به هرطوری شده جلوی رفتن جانش را بگیرد؟
قدم گذاشته را برداشت و من بی‌تاب خیره چشمانش...
- در ضمن، خط قبل فروخته شده و مزاحمت براش ایجاد نکن؛ خدانگهدار مِت!
همین؟ و رفت! در کافه باز شد و رفت. نگاه دیگری به من ننداخت و رفت. ندید مرا و رفت؟
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
چرا این زندگی کمی مجال آسودگی نمی‌داد؟ می‌ترسید از خوشی پس بیوفتیم؟
اشک‌هایم یکی پس از دیگری جاری بودند و چرا صدایم در نیامد؟ کر که نبودم و شنیدم... اما لال، چرا به تازگی لال شده بودم! این‌بار مغز نبود که دستور می‌داد و قلب بود. دستورش تعقیب بود و تعقیب که؟ کسی که از خواهر بیشتر به او وابسته بودم و از برادر بیشتر به او تکیه کرده بودم!
بلند شدم و فقط با قدم‌های تند از کافه خارج شدم، نسیم خودش حساب می‌کرد و بعداً به من خبر می‌داد.
 
امضا : -Aras

-Aras

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,026
پسندها
35,869
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
فقط چشم می‌چرخاندم و نگاه می‌کردم تا اینکه آن‌سوی خیابان تویی را دیدم که سوار ماشینت می‌شدی و چه با غرور می‌رفتی! دل شکستن تو را مغرورتر می‌کرد؟!
چشم برداشتم و به تاکسی دوختم که شیشه ماشینش را تمیز می‌کرد. صدایم را کمی صاف کردم، اما امان از خط و خش‌هایی که حتی به صدایم هم رحم نکردی و رویش انداختی!
- دربست؟!
نگاهی به چهره فلاکت‌بارم کرد و "بشین" را زیر لبش زمزمه کرد. هنوز حرکت نکرده بودی اما چرا؟ می‌خواستی ببینی چه‌کار می‌کنم؟!
 
امضا : -Aras
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا