مشاعره مشاعره با اشعار اسماعیل خویی

  • نویسنده موضوع SETAYESH.MO
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 50
  • بازدیدها 1,166
  • کاربران تگ شده هیچ

Delaram*☆♡

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,416
پسندها
19,121
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سطح
26
 
  • #31
«و « از او بیادگارماند:

نام شعر: یادگار من ازاو...

شبی نَبوده که من یادِ روی او نکنم:
وَ با خیالِ رُخ اش باز گفت وگو نکنم.
چنان حضور می یابد به پیشِ من کانگار
نظر کنم به رُخ اش، یادِ روی او نکنم!
زنی که نیست دگر در جهان، دریغادرد!
چرا به نیستن اش هیچگاه خو نکنم؟
وَ خوگری ست همالِ فرامُشی: کاری
اگر چه سخت ولی ممکن، از چه رو نکنم؟
بلی، من این نکنم، بل که سخت کوشم تا
نظر بدآنچه کند زنده یادِ او نکنم!
ولی، به دیدنِ هر موی و روی خوش، نشود
که باز یاد از آن ویژه روی ومو نکنم!
زنی که نیست، دریغا! فرای دسترس است:
نمی توانم اش، امّا، که آرزو نکنم!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] m.sina

m.sina

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,509
پسندها
7,103
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
سطح
14
 
  • #32
«و « از او بیادگارماند:

نام شعر: یادگار من ازاو...

شبی نَبوده که من یادِ روی او نکنم:
وَ با خیالِ رُخ اش باز گفت وگو نکنم.
چنان حضور می یابد به پیشِ من کانگار
نظر کنم به رُخ اش، یادِ روی او نکنم!
زنی که نیست دگر در جهان، دریغادرد!
چرا به نیستن اش هیچگاه خو نکنم؟
وَ خوگری ست همالِ فرامُشی: کاری
اگر چه سخت ولی ممکن، از چه رو نکنم؟
بلی، من این نکنم، بل که سخت کوشم تا
نظر بدآنچه کند زنده یادِ او نکنم!
ولی، به دیدنِ هر موی و روی خوش، نشود
که باز یاد از آن ویژه روی ومو نکنم!
زنی که نیست، دریغا! فرای دسترس است:
نمی توانم اش، امّا، که آرزو نکنم!
منم که دیده و دل پاک دارم از همه بدها
که دست دیده و دل از جهان به عشق تو شستم

تو را دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : m.sina

Altinay*

مدیر بازنشسته تالار تاریخ
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
15/7/21
ارسالی‌ها
1,313
پسندها
6,224
امتیازها
24,673
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • #33
منم که دیده و دل پاک دارم از همه بدها
که دست دیده و دل از جهان به عشق تو شستم

تو را دو دیده ى دلجو بود ز تیره ى آهو
چنین که رام تو آمد گریزپا دل چستم

کهن ز نو نشناسم مویز و مو نشناسم
چنین که شادم و غمگین چنین که مستم و مستم
مهر ورز و مهربانی، سایه جان!
آفتابِ دوستانی، سایه جان!

با هر آن کاو با زبان‌اش دل یکی‌ست
همدلی و همزبانی، سایه جان!
 
امضا : Altinay*

m.sina

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,509
پسندها
7,103
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
سطح
14
 
  • #34
مهر ورز و مهربانی، سایه جان!
آفتابِ دوستانی، سایه جان!

با هر آن کاو با زبان‌اش دل یکی‌ست
همدلی و همزبانی، سایه جان!
نخست آرزویم چیست رستن از غم تو
نرستن از غم تو آرزوى دیگرِ من
به واحه اى نبرم ره در این كویركه آب
هم از سراب خورد چشم زودباور من
 
امضا : m.sina

Altinay*

مدیر بازنشسته تالار تاریخ
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
15/7/21
ارسالی‌ها
1,313
پسندها
6,224
امتیازها
24,673
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • #35
نخست آرزویم چیست رستن از غم تو
نرستن از غم تو آرزوى دیگرِ من
به واحه اى نبرم ره در این كویركه آب
هم از سراب خورد چشم زودباور من
نظر کنم به رُخ اش، یادِ روی او نکنم!
زنی که نیست دگر در جهان، دریغادرد!
چرا به نیستن اش هیچگاه خو نکنم؟
وَ خوگری ست همالِ فرامُشی: کاری
 
امضا : Altinay*

m.sina

کاربر سایت
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
10/8/20
ارسالی‌ها
3,509
پسندها
7,103
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
سطح
14
 
  • #36
نظر کنم به رُخ اش، یادِ روی او نکنم!
زنی که نیست دگر در جهان، دریغادرد!
چرا به نیستن اش هیچگاه خو نکنم؟
وَ خوگری ست همالِ فرامُشی: کاری
یعنی خدای من تویی هم کفر هم ایمان من
از تو مرا بارآوری نیز از تو بی برگ و بری

سازنده و ویرانگری بارانی و توفان مم
بی تو سرابستان همه گردد سرابستان مرا
 
امضا : m.sina

Delaram*☆♡

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,416
پسندها
19,121
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سطح
26
 
  • #37
یعنی خدای من تویی هم کفر هم ایمان من
از تو مرا بارآوری نیز از تو بی برگ و بری

سازنده و ویرانگری بارانی و توفان مم
بی تو سرابستان همه گردد سرابستان مرا
ای با نَفَس هایت عجین اردیبهشتِ جانِ م
بی خان و مانی خوش ترم، تا بی تو بر سر می برم
تا بی تو باشم، گو مَبا ،مَه خانِ من مَه مان من
هم خانه بودن با مرا زندانِ خود می یافتی
 

برهان

کاربر فعال عمومی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
18/10/23
ارسالی‌ها
1,266
پسندها
3,665
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #38
یک پنجره ست شاعر
شاعر کسی‌ست که می‌ترسد
و سخت می‌ترسد
و از همین روست
که رو به آفتاب
می‌نشیند.
و هرچه هست،
حتّی،
آن مخملِ سیاه را نیز
بازیچه‌ای به‌دستِ رنگرزِ آفتاب می‌بیند.
و، مثلِ آفتاب‌پرستی هشیار،
درمخملِ سیاهی شب حل می‌شود:
یعنی که، درسپیدهٔ فرجام،
به آفتاب بدل می‌شود
 
امضا : برهان

برهان

کاربر فعال عمومی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
18/10/23
ارسالی‌ها
1,266
پسندها
3,665
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #39
رها نمیکند این بغض، وگرنه می گفتم
با شما که عشق، چه می کند با آدم…
 
امضا : برهان

برهان

کاربر فعال عمومی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
18/10/23
ارسالی‌ها
1,266
پسندها
3,665
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #40
با یک دلِ غمگین،
به جهان شادی نیست
تا یک دهِ ویران بود،
آبادی نیست
تا در همه‌ی جهان
یکی زندان هست
در هیچ کجای عالم،
آزادی نیست
 
امضا : برهان

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا