متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های گو بیوژیو(Coeur pluvieux)| سیتا راد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Xypшид
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 67
  • بازدیدها 4,429
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #61
دلتنگی گاهی کوتاه گاهی بلند است.
دژم همانند دریا بزرگ است!
مهموم دل ابرگرفته است باران می‌خواهد!
دل همانند یک مویی که ژولیده است پریشان است!
من در بادی که صدای تو را می‌خواند بسیار رنجیدم!
از بادی که دلتنگی را به دل می‌کوبد ناتوانم ساخته گله دارم!
گله‌هایم را به سکوت تبدیل می‌کنم،
با هر گله یک آجر به خانه‌ی دل تنگم
اضافه ‌‌‌‌‌‌می‌کنم!
باد تو را می‌خواند، ابر تو را می‌خواند، برگ تو را می‌خواند انتظاری بیش نیست از منی ناتوان که دلتنگت نشوم؟!​
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #62
می‌دانی، اگر بخواهم روراست باشم
باید بگویم شاید دوستت داشته باشم
اما دیگر عاشقت نیستم!
همانند گل و خار نیستیم...
تو دیگر برایم گل نیستی، من نیز همان خاری نیستم که مراقبت باشم!
همانند مادر و فرزند نیستیم...
تو فرزند نیستی، من نیز همان
مادر نیستم که هرچه بگویی
باز دوستت داشته باشم...!
می‌دانی دیگر برایم مهم نیست
بد باشی، خوب باشی، گم شده باشی،
دیگر برایم اهمیتی ندارد کجا هستی
یا کنار چه کسی هستی!
آن زمان که برایت می‌مردم گذشت...!
آن زمان که برای شاد بودنت تلاش می‌کردم گذشت...!
دیگر دلم برای تو بارانی نمی‌شود!
فهمیدم در اوج دوست داشتنت خود را
از دست دادم!
اینک تنها چیزی که از تو یادگار مانده
قلب شکسته‌ام است!

 
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #63
همانند یک خط بودم، بی‌انتها، بی‌پایان!
خطی که پایانی نداشت!
می‌دانستم رسیدن به تویی که خطی موازی روبه‌رویم قرار داشتی امکان نداشت!
شدم همانند آن ماهی که قصد مردن نداشت اما خطور کرد به عشقی که درمان نداشت!
گلی بودم میان کاکتوس‌های باغ!
ماهی بودم میان کوسه‌ها!
صدفی بودم میان سنگ‌ها!
پرنده‌ای بودم در آسمان، ای کاش در اعماق وجودت جایی برایم داشت!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #64
دستانت را در دستان دیگری دیدم،
به چشمان خود اعتمادی نکردم؛
با خود گفتم چشم نیز اشتباه می‌بیند.
یادت نیست می‌گفتی جهنم را با تو انتخاب می‌کنم!
چه شد؟! بهشت را با او انتخاب کردی!
درکت می‌کنم، زیادی دوستت داشتم!
زیادی چشمانم را بستم!
زیادی گوش‌هایم را گرفتم!
فقط چطور می‌توانم به قلبم بگویم که
تو همانی نبودی که می‌خواستم؟
همانند ماهی که دریا را می‌خواست
تنگ نصیبش شد!
همانند پرنده‌ای آسمان را می‌خواست
قفس نصیبش شد!
همانند گلی که جنگل را می‌خواست
گلدان نصیبش شد!
امّا باز دوستت دارم!

 
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #65
رو به پنجره اتاق نشسته بودم، نگاهی به ماهی که در حال تابیدن بود انداختم. نگاهم را از ماه گرفتم به ستاره‌های دورش خیره شدم. بعضی از آن‌ها نورانی و بعضی‌ها کم‌نور بودند. یاد خود افتادم من نیز همانند همین ستاره‌ها تا وقتی دیگری نبود برایت می‌درخشیدم. اما وقتی او آمد دیگر منه ستاره ندرخشیدم کم نور شدم! می‌دانی چرا؟ بی‌اعتنایی تو مرا کم نور کرد! آن‌قدر سرد بود که یخ زدم همانند آبی که کمی سرما دید سرد شد بعد تبدیل به یخ شد! همان‌جا آرزو کردم هیچ وقت نمی‌دیدمت!
 
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #66
می‌دانی؟
از راه‌های دور و راز، از راه‌هایی که پیچ و خم زیادی دارند، از راه‌هایی تو را به یادم می‌آورند متنفرم!
از راه‌هایی که می‌گویند اشتباه کردم!
می‌دانی نفرت چیست؟
می‌دانی چقدر سخت است وقتی کسی را دوست بداری اما در اوج دوست داشتنت از بلند‌ترین نقطه‌ی نگاهت، چشمانت خود را به پایین پرت کند؛ تو نیز نظاره‌گر باشی هیچ نگویی بگذاری خود را دور کند از چشمانت محو شود!
من با همه حال باز در اوج بیزاری دوستت دارم!
من باز در همه حال تو را همانند محو خورشید که غروب ‌‌‌‌‌‌می‌کند من نیز تماشایش می‌کنم دوست دارم!
من تو را در همه حال حتی در انتهای رمیدگی‌ام دوستت دارم!
کاش معنی و مفهوم عشق را می‌دانستی!
کاش من معشوق را بی‌ عشق رها نمی‌کردی!
من شدم همانند پرنده‌ای که به پروازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #67
از نوشتن نفرت داشتم!
وقتی تو را دیدم اشتیاقم به نوشتن بیش از حد شد.
از چشمانت، از حرف‌هایت، از آغوش گرمت نوشتم!
بعد از رفتنت چه؟ از چه بنویسم؟
می‌خواهی دفترم را از نبودت خط خطی کنم؟
می‌خوای دفترم را از رفتنت پر سازم؟
می‌خوای این فریاد‌های بی‌صدایم را بر روی دفترم و خط‌هایش فریاد بزنم؟
چه می‌خوای؟
می‌خواهم از نبودنت، از قدم‌هایی که به سرعت از کنارم رد شدند، از سخنان تلخت بنویسم؛ تا قلم را به دست می‌گیرم قلبم نبودت را فریاد می‌زند! قلم در دستانم بی حرکت می‌ماند و چشمانم بارانی می‌شود و آرام بر روی گونه‌هایم می‌چکد!
 
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #68
از آن کوچه پس کوچه‌های دلم عبور می‌کنم؛ خاطراتت در تک‌تک لحظه‌هایم وجود دارد!
خواستم به خود بیاییم و فراموشت کنم؛ اما دانستم خیلی کوچک‌تر از آنم که بتوانم رفتنت را از یاد ببرم!
می‌دانی ستون‌هایی که حتی تو را ندیده‌اند نیز؛ تو را صدا می‌زنند. آن‌ها نیز شاهد هستند که چقدر شکسته‌ام!
تو که نمی‌دانی چه شب‌هایی بعد از تویی بیدار ماندم و اشک ریختم...
به خدا قسم شب برای آرامش است نه برای اشک ریختن به‌خاطر یار!



پایان دلنوشته
تاریخ پایان: ۱۴۰۱/۷/۱۱
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا