متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های گو بیوژیو(Coeur pluvieux)| سیتا راد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Xypшид
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 67
  • بازدیدها 4,476
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #51
وقتی با خود مرور می‌کنم، می‌بینم چقدر از تو دور بودم در حالی که کنارت بودم! نزدیک بودن به این نیست که کنار کسی که دوستش داری باشی! نزدیک بودن یعنی در قلبش باشی! اگر غیر این باشد تو از او دوری و او از تو!
 
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #52
چقدر سخت است...!
چقدر سخت است برای رسیدن به ستاره‌ات تا آسمان بروی؛ اما وقتی رسیدی صبح شده باشد...!
من برای رسیدن به تو همانند یک چرخ چرخیدم!
همانند یک شیشه شکستم!
همانند آب باریدم!
وقتی رسیدم دیر شده بود! تو را ندیدم.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #53
در قلبم کسی را پنهان کردم!
طرز خنده‌اش...!
طرز نگاه کردنش...!
طرز حرف هایش...!
حتی طرز راه رفتنش را خیلی «دوست دارم»!
شاید خود او نیز نداند که، شیرین‌ترین میوه ممنوعه جهان است...!
درست است که مالک قبل او من نیستم...! او را ندارم اما خوشا به حال اویی که کنارش باشد!
اما به اندازه تمامی رهگذر‌ها...!
به اندازه تمامی گل فروش‌ها...!
به اندازه تمامی دقایق‌های شیرین...!
به اندازه تمامی کتاب فروش‌ها و کتاب‌ها!
من به جای همه دوستش دارم...!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #54
ضربان پایت را می‌شنوم...!
در قلبم راه می‌روی...!
ترجیح می‌دهم تنها بمانم...!
به تلویزیون نگاه کنم...!
آهنگ پلی کنم...!
کتاب بخوانم...!
قدم بزنم...!
بخوابم...!
تلویزیون تو را نشان می‌دهد....!
آهنگ تو را می‌خواند...!
کتاب تو را می‌نویسد...!
پیاده روی‌ها تو را قدم می‌زند...!
خواب تو را صدا می‌زند...!
عزیزم همه مهاجرت کرده‌اند، از این‌جا رفته‌اند...!
تو که تنهاترین مرغابی جهانی چرا از من مهاجرت نمی‌کنی؟! چرا مرا با خود و خیالم تنها نمی‌گذاری؟! چرا نمی‌روی چرا راحتم نمی‌گذاری؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #55
بمان...!
بودنت بدجور می‌چسبد...!
بودنت بدجور خوب است...!
همانند یک فنجان چایی همراه کمی چاشنی در سرمای پاییز...!
همانند بیدار شدن در صبحی در مزرعه...!
همانند کنار آتش نشستن در سرمای کوهستان...!
با من بودنت بد جور خوب است...!
با من بودنت بد جور می‌چسبد...!
 
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #56
بعضی اوقات دلم برایت خیلی تنگ می‌شود...!
همانند پرنده‌ای می‌شوم که دلش آواز خواندن می‌خواهد اما لال است...!
همانند ماهی که دلش آب می‌خواهد اما مرده است...!
همانند خورشیدی دلش تابیدن می‌خواهد اما شب است...!
همانند پرستویی که پرواز می‌خواهد اما بال ندارد!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #57
- تیکه آخر پیتزا
- بوی قهوه وقتی وارد کافه میشی
- ته دیگ‌های سیب زمینی
- چایی تو سرما
- بوی خاک بعد باران
- قدم زدن زیر باران
- قطع کردن آلارم ۷ صبح و دوباره خوابیدن
همه این‌ها یک طرف...! تو یک طرف...!
تو یک جور دیگر قشنگی...!
تو یک جور دیگر می‌چسبی...!
ولی کاش در خیالم تو را نمی‌یافتم!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #58
یک روز میان تمام دلتنگی‌هایم کنارت خواهم گذاشت...!
یک روز میان تمام اشک‌هایم کنارت خواهم گذاشت...!
یک روز میان تمام بیداری‌هایم کنارت خواهم گذاشت...!‌‌
یک روز میان تمام دور بودن‌هایت کنارت خواهم گذاشت...!
یک روز میان همه چیز کنارت خواهم گذاشت...!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #59
وقتی میان صداها دنبال صدایت می‌گردم؛ یعنی درد...!
وقتی میان دستانم، نبود دستانت را احساس می‌کنم؛ یعنی درد...!
وقتی میان همهمه، دنبال آرامشی از جنس آغوشت می‌گردم؛ یعنی درد...!
وقتی میان تمام شلوغی‌ها؛ تو را باز می‌خوانم؛ یعنی درد...!
می‌دانی دوست داشتنت خود یک درد بزرگ بود... نبودت از آن سخت‌تر...!
 
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #60
زیادی دوستت داشتم...!
بدی‌هایت به چشمم نمی‌آمد...!
از تو یک آدمی که نبودی ساختم...!
حتی وقتی بد شدی باز خوب دیدمت...!
دقیقاً همان زمانی بد شدی که می‌پرستیدمت...!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا