متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های گرداب | فلورا. کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فلورا.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,919
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام یکتای بی‌ همتا
نام دلنوشته: گرداب
تگ: متوسط
نویسنده: فلورا
مقدمه: خاطرم باشد؛ اگر روزی دلم در خاطراتم جا ماند، به خاطر آورم، خاطراتی که خاطراتم را به خاطره‌ها سپرد.
می‌نویسم از دل اگر بشنوی روزی... .
روزی که خیال تمام احساساتم شدی دلم برایت شروع به تپیدن کرد.
آن روز بود که من ناتوان‌ترین فرد جهان شدم و در گردابی عمیق فرو رفتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فلورا.

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,398
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg






نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.

خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Negar-

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
نوشتن کم است. باید تمام آن لحظات با قلمم تداعی شود، قلمم معجزه می‌کند؛ معجزه‌ای که هنوز هم ناتوانی عقل در برابر احساسم را به رخ می‌کشد و پس از آن همه شیرینی، تازه تلخی را حس می‌کنم.
وقتی که لبخندت مهمان قلب تک و تنهایم شد، دل بی‌قرارم میخکوب سیاهی چشمانت شد.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
آرامشش شیرین‌ترین حال آن روزهایم بود. به خدا که فرق داشت؛ آن دو گوی با همه فرق داشت.
هربار که محوت می‌شدم، زمین و زمان را فراموش می کردم و فقط توّجهم مجذوب گودال گوی‌های تو می‌شد و همه چیز در نظرم محو می‌شد؛ امّا امان از دست ثانیه‌ها که همیشه رعدوبرق بودند و مهلت غرق شدن نمی‌دادند.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
یادم می‌آید هر وقت شعر برایم می‌خواندی ادامه‌اش را دیگر نمی‌فهمیدم. تو چشمانت را می‌بستی و برایم شعر می‌خواندی ، امّا هر بار من در همان دو کلمه‌ی اولش کلاف شوخی کلمه‌هایم تاب می‌خورد؛ و تو برای هزارمین بار منطق کلمه‌ها را در اختیار می‌گرفتی. تو خود می‌دانستی که من یا باید در نگاهت یا صدایت غرق شوم.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
امّا کاش هیچ گاه آن موسیقی در پلی لیست آهنگ‌هایم نبود. کاش سر در چاه فرو می‌کردم و به آهنگ ممنوعه گوش نمی‌سپردم؛ که اکنون ناله‌های گریه‌آلود روح دردمند و تنهایم آلارم گوشم باشد.
هرگاه دست در خرمن موهایت می‌بردم نرمی‌اش تمام حس و حال خوب دنیا را به وجودم تزریق می‌کرد؛ و من بی‌بهانه می‌خندیدم تو با تکخندی به تماشایم می‌نشستی.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
به راستی که من م**س.ت تو بودم.
گاه طوفان در وسعت روحم می‌پیچید. گردباد اضطراب در وجودم می‌چرخید و موج در موج حادثه‌ها و خطر‌ها بر ساحل قلبم سر می‌کوبیدند.
پناهگاه کجاست؟
کدام آرامش نگاه خسته و نگرانم را خواهد نواخت؟کدام لنگرگاه امن کشتی شکسته‌ی جانم را پناه خواهد داد؟
حقا که پاسخ این پرسش‌ها چیزی جز آغوش بی‌منت تو نیست.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
آ*غ*و*ش تو تک مکان ایمن برایم بود. تو هربار س*ی*نه‌ی وسیعت را چو دریا می‌گشودی و من بی‌اختیار آهسته و آرام بر روی س*ی*نه‌ات می‌خزیدم؛ و ترس و وحشتی از امواج سنگین روزگار نداشتم. بی‌مهابا در دل آن سردی، گرم می‌شدم و اندک اندک همان سردی تنم را به کوره بدل می‌کرد.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
در کنارت که می‌ایستادم تلاشم بر این بود که عطر تو را در ریه‌هایم ذخیره کنم. به راستی که من با عطر تو نفس می‌کشیدم، و وای بر آن هنگام که عطرت وجود نداشته باشد و ردّی از خود به جا نگذاشته باشد؛ دیگر نفس کشیدن معنایی ندارد. هوایی که آغشته به عطر تو نباشد قطعاً سمی است و زندگی در آن حکم صدور مرگ را دارد. کلمه‌ها در برابر وصف حالم کم می‌آورند.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
من کور و کر بودم. نمی‌شنیدم و نمی‌دیدم. انگار دنیا تنها یکی بود؛ تو.
هرگاه دستانت تن نحیفم را لمس می‌کرد تمام دردها و اتفاقات پس از آن را فراموش می‌کردم و تنها به گرمای دستان تو که یخ‌های تنم را ذوب می‌کرد، می‌اندیشیدم. در آن هنگام چو یخی بودم که عاشق خورشید شده بود. با آنکه ذره ذره آن را از بین می‌برد؛ امّا یخ باز هم دست از خواستن او بر نمی‌داشت.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا