متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های گرداب | فلورا. کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فلورا.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,921
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #21
می‌دانستم که این عشق روزی مرا فلج می‌کند، به واللَّه که می‌دانستم. نفرین بر این زمستان که تو را از من گرفت. نفرین بر این زمستان که خود سفیدپوش شد و مرا سیاه‌پوش کرد. آری تو را از من گرفت و حتی اندک مجالی برای درک حوادث نداد. همه چیز از درک من خارج است.
 
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #22
هوای دلم به شدّت بارانی است و من دیگر ترس از سیلاب ندارم. برایم اهمیتی ندارد. وقتی تو نیستی بودن من خالی از لطف است. کاش، کاش که طغیان کند و مرا غرق کند. من دیگر مغزم توان فهمیدن ندارد. حتّی میلی برای فهمیدن هم ندارد. چه کسی می‌گوید باید همه چیز را فهمید؟
 
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #23
گاهی باید هیچ چیز را نفهمید و ذهن‌ها را ریست کرد. آری؛ من نمی‌خواهم بفهمم؛ دیگر به چه زبانی باید بگویم!.
من می‌خواهم نفهمم تاخیال کنم این بمبی که در سرم نهادی به زودی خنثی می‌شود. می‌خواهم نفهمم که سردی دستهایت، خاموشی چشمانت، حتی سکوت ل*ب‌هایت قاتل جانم شده است.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #24
می‌خواهم نفهمم تا چشمانم دریای خون نشود. می‌خواهم نفهمم تا صدای اطرافم فرقی با بوق ماشین‌ها؛ درست به همان اندازه آزار دهنده، نداشته باشد. امّا نشد که نفهمم. برعکس بیشتر از هر زمانی فهمیده شدم. تو رفتی و قامتم را خواباندی. تو که رفتی چشمانم خونین شد.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #25
تو رفتی و مرا به تاریکی شب‌ها سپردی. رفتی ولی این جان من بود که پر کشید و به پرواز در آمد. تو فقط کفش به پا کردی و از کوچه‌هایی که با هم گذر کردیم، عبور کردی. تو چشم بستی و ندیدی که من از بودن در میان این همه گرگ در لباس گوسفند هراس دارم.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #26
من هر روز در عشق تو می‌سوزم و دیری نیست که تنها تلی از خاکسترم بر روی این زمین خشک و سرد به جا می‌ماند.
کجاست آن رشته ناگسستنی که از آن دم می‌زدی؟
جالب است، قصّه‌ی من قبل از رسیدن به شیرینی، تلخ شد و من زهر این لحظات را به تنهایی به جان خریدم و آن را سَر کشیدم.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #27
داستانی کوتاه که با غم عجین شده بود. قصّه‌ای که از خنده‌های گریه‌آور؛ از شدن‌های نشدن پر شده بود. آری این قصّه از تضادهای عجیب لبریز بود. کاش نمی‌آمدی و درهای دلم را باز نمی‌کردی. کاش دلم را سه قفله می‌کردم، تا به آسانی باز نشود.کاش خودت را در دلم جا نمی‌دادی و حداقل ثابت می‌ماندی و زلزله در دلم برپا نمی‌کردی.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #28
نرم و آهسته، با تنی خسته و فرسوده به کنارت می‌آیم. بیت‌های زندگی‌ام را می‌نویسم. بیت‌هایی که عجیب با دلم هماهنگی دارند. قلمم به نوشتن این روز‌های شوم عادت ندارد، ولی امروز سازش بدجور ناسازگار است. نه من دیگر نای نوشتن دارم نه قلم جوهری برای کشیدن دارد. زمانه جفا کرد و عمرم را ربود وگر نه من رفیق نیمه راه نبودم.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #29
آری؛ بیت‌های زندگی‌ام را می‌نویسم. بیت‌هایی که ثانیه‌های زندگی‌ام را رقم زدند؛ بیت‌هایی که با قلب شکسته‌ام این روز‌ها ناجور هماهنگی دارد. این ابیات غزل خداحافظی است. خاطرات پس از من مبادا رسوایم کنید. تو باید در همان کمد خاک خورده محفوظ بمانی؛ دیگر وقتش رسیده که اسیر صندوقچه گوشه اتاق شوی.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,711
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #30
بماند که به فاصله از تو عادت ندارم
بماند که در دوریت خواب راحت ندارم
بماند که غصه را در دلم پروراندی
بماند که همه‌ی هستی‌ام را پراندی
بماند که قلبم را سوزاندی
بماند که لبخندم را ربودی
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا