متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های شرقی غمگین | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,508
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام ایران
نام اثر: شرقی غمگین
نویسنده: زهرا
تگ: منتخب
ویراستار: Morf
IMG_20230424_173452_801.jpg
مقدمه:
ای شرقی غمگین
رد پایت را در خیابان‌های ایران جا گذاشتی.
بوی عطرت در قطرات باران اندوخته شده و هر بار که آسمان بارید، رایحه‌ات در کوچه‌ها پیچید.
خورشید جای آفتاب، لبخند تو را تاباند.
می‌بینی؟ در طبیعت جاودان شده‌ای و
پیکرت نقشه‌ی ایران شده.

۰۱/۱۱/۳
آغاز این اثر خودخواسته با زادروز عزیزی به نام ندا یکی شد.
پس می‌نویسم به یادِ ندا
و چشم‌هایش... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg







نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.

خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
ندا، نخستین شرقی غمگین
ندا، کاش آفتاب فردای رفتنت را نمی‌دیدم.
باغچه را ببین. می‌بینی بابونه‌ها هم از نبودنت غمگینند و پژمرده شدند؟ درست همچون من که با برکه‌ی پر اشک چشم‌هایم شمع‌های تولدت را روی کیک می‌چینم. همان شمع‌هایی که هرگز فوت نخواهی کرد. خودشان آن‌قدری می‌گریند که خاموش شوند؛ بدون این که آرزویی پشتشان باشد. راستی نگران بابونه‌های باغچه هم نباش، کمی عشقِ ندا نثارشان می‌کنم تا دوباره خوب و با طراوت شوند. من که تاکنون مقاومتم را از عشق به تو ساخته‌ام.
ندای جانم، هنوز در باورم نمی‌گنجد چشمانی که روزی می‌بوسیدم در واپسین روز بهار غرق خون شدند.
ما که با دلتنگی خو گرفته‌ایم اما ندا جانم، چقدر جای قدم‌هایت روی فرش‌ها و جای حضورت جلوی چشمانم خالی‌ست.
امروز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
نوید، دومین شرقی غمگین
نوید، ای آفتاب سحرگاه آزادی، طلوع کن بر سرزمین ما. قلب‌هایمان را بشکاف و رویِش گلوله‌های دلتنگی را ببین. شاهد باش شریانم چگونه جای خون از مهر به تو سرریز شده.
در گوشه‌ی آفتاب‌نخورده‌ی خانه کز کرده‌ام، قاب عکس خندانت در آغوشم. دقت کرده‌ای لبخندِ لب‌های تو چقدر با اشک چشمان من در تضاد است؟
نویدِ جانم، آن قدری نامت را نجوا کرده‌ام که احتمالا شب اول قبر، قرار است فقط نام تو را بگویم.
نوید، نوید، نوید... .
دردانه‌ی خانه، کاش پاره تن آدمی فرزندش نبود. آن وقت مامان به زورِ گریستن بر تختت، به خواب نمی‌رفت. نویدم، رویش زخم‌های دلتنگی را بر پیکرم می‌بینی؟ زمستان موهای مادر را چطور؟ این‌ها همه درد نبودن تو را وصف می‌کند. شاید ما در این خانه‌ی خالی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
فرزاد، سومین شرقی غمگین
برادرِ بر دار من، سیاهی پیراهنم، درود به چشمانت که زیباتر از قله‌ی شاهو بود. همان قله‌ای که شیدای تماشایش بودی. آلاله‌های کوهی را از دشت‌های زادگاهمان چیدم «همان جایی که کودکی مشترکمان را گذراندیم.» اما فرزادِ قلب خواهر، کجا به ملاقاتت آیم؟ در کدام قله جستجویت کنم؟ در رأس زاگرس می‌ایستم و میان مریم گلی‌ها به دنبالت می‌گردم.
چرا پیدایت نمی‌کنم قلب از تپش ایستاده‌ی خواهر؟
زاگرس صدایت می‌زند.
فرزاد، فرزاد، فرزاد... .
نمی‌گذارد از یادت بکاهم.
شیفته‌ی آسمان بودی و می‌بینمت که در سفره‌ی ستارگان نشسته‌ای. نسترن‌ها را در آغوشت می‌بینم. چشمانت بر رشته کوه‌ها گویا رسم شده که این چنین نقششان آشکار است.
آخ فرزاد، فرزادم، یادت در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
محمدحسن، چهارمین شرقی غمگین
داغ قلبِ خواهر، سلام. در این خانه‌ی خالی از بودنت دلم برای نوازش موهای بلندت له‌له می‌زند. آرزوهایی که مادر برای جوانیِ پرپرشده‌ات داشت زیر خاک، کنارت دراز کشیده‌اند. محمدم، مادر آن‌قدری قوی ایستاده که گاهی فراموش می‌کنم سوگوار است. من اما آن‌قدری شکننده‌ام که اگر در آغوشم بکشی فرو خواهم ریخت.
لمس چشمانت یک خواب کوتاه بود و کاش میشد دوباره سر بر بالین بگذارم و این خواب را ببینم.
نیمه شب‌ها چقدر یادآور نبودنت می‌شوند، انگار قلم کردگار تو را در کرانه‌ی آسمان شب رسم می‌کند. نمی‌شود از یادت کاست برادر... زنده‌ای، زنده‌تر از زندگان. گویا من زیر خاک پوشیده از لاله‌زار دراز کشیده‌ام و تو مسیر دشت‌ها را طی می‌کنی. راهنمایت آفتاب است، مقصدت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
امیرحسین، پنجمین شرقی غمگین
کیک تولدت را جای میز خانه، بر مزارِ آرامگاهت می‌گذارم. شمع‌هایت را جای این‌که تو فوت کنی، وزش باد خاموش می‌کند. مادر جای خندیدن، می‌گرید و من باید به چه کسی بگویم تولدت مبارک؟ شمع‌ها می‌گویند ۳۵ ساله شده‌ای پس چرا هنوز ۳۲ ساله‌ای؟ چرا تکان نمی‌خوری؟ چرا پیر نمی‌شوی؟ من که خواهر کوچکت بودم پس چرا اکنون از تو بزرگ‌ترم؟ شمع‌ها هم دروغ‌گو شده‌اند‌.
هرگز فراموش نمی‌کنم روز رفتنت را. آبان بود و هوا سرد، برف‌ها زمین را سفیدپوش می‌کردند، مثل حالا که موهای مرا. دستانت را در جیبت نهاده بودی. سردت بود جان خواهر؟ خدا شنل مرگ را به تو پوشاند. هرگز از یاد نمی‌برم هنوز دستانت در جیبت بود که رفتی.
آخ امیرحسینم، من از یادت نمی‌کاهم. پاییز یادآور روز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
اشکان، ششمین شرقی غمگین
سهراب شاهنامه‌ها، برادر قهرمانم، مدام خیره به عکس‌هایت می‌شوم. دلمان به همین عکس‌هایت خوش است. تو را رصد می‌کنم و می‌پندارم اگر این سیزده سال را نفس می‌کشیدی، اکنون چگونه بودی؟
چهره‌ات کمی پیر میشد؟ قد می‌کشیدی؟ اما تو تا ابد جوانی بیست ساله ماندی و نشد بدانم اگر امروز بودی چطور می‌شدی.
مادر بی‌قراری می‌کند، مرثیه‌هایش را می‌شنوم. دلتنگ پاره تنش است و می‌داند سیزده سال شده زیر خاک دراز کشیده‌ای و قلبت آن زیر پژمرده است. چند ماه دیگر نبودنت چهارده ساله می‌شود و من گریه نمی‌کنم. قوی‌تر از همیشه ایستاده‌ام برای پس گرفتن گلوله‌هایی که در سینه‌ات جا گرفتند. برای حق ناحق‌شده‌ات ایستاده‌ام و مقاومتم را از دوست داشتنت تأمین می‌کنم.
کیک تولدت را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
رضا، هفتمین شرقی غمگین
برادر زیبای بی‌پروای من، مردن همیشه جدا شدن روح از پیکر نبود. مرگ را در جدا شدن تو از مادر دیدم. مرگ را در این سه سال ذره ذره جان دادنمان دیدم.
پاره تن مادر بودی و هستی، مرگ را در پناه گرفتنش بر مزارت دیدم. آن آغوش خالی‌ای که بودن تو پرش نمی‌کرد، خود مرگ بود و ما آن را سه سال است که زیست می‌کنیم. دوری از تو جانمان را گرفته، اما استوارتر از همیشه ایستاده‌ایم. آغاز زمستان زادروزت بود و نبودنت را بی‌رحمانه‌تر از دیروز بهمان یادآوری کرد.
سال‌هاست تولدت در گرمای خانه و آغوش مادر و آن کیک تولدی که عاشقش بودی نمی‌گذرد. برای دیدارت در سرمای بی‌رحمانه‌ی زمستان که استخوان آدمی ذق‌ذق می‌کند، به گورستان می‌آییم. خیال در آغوش گرفتنت هم حتی گرممان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
فرزاد، هشتمین شرقی غمگین
جانِ زیر خاک خفته‌ی خواهر، امشب بی‌قرار بودنت شده‌ام. روشن‌تر بگویم سه سال است که این بی‌تابی رهایم نمی‌کند. امروز که آمدم خانه صدا زدم فرزاد و منتظر ماندم مقابلم بایستی و به آغوشت بکشم؛ که ناگهان یادم آمد در سردترین روزهای پاییز جا گذاشتمت. سه سال است مدام صدا می‌زنم فرزاد سپس از خودم می‌پرسم چرا صدا زدم فرزاد؟ مجنون نبودنت شده‌ام؟ حضور آرامش‌بخشت اکنون قاب عکس شده بر دیوارهای خانه. قدم‌هایت روی فرش‌ها پاک شده و نیستی که دوباره نقششان را بکشی. دیگر ندارمت فرزاد، بر بلندی دیوار ظلم از دست دادمت. یک ماه دیگر تولدت است و من ندارمت فرزاد. زادروزت می‌آید اما خودت نه. دلمان به عکس‌هایت خوش است. نیمه‌ شب شده و من از یادت نمی‌کاهم. کمی بیشتر قاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا