متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های نخل‌های بوشهر | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,183
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
کاش میشد سرم را بندازم دور، تا از شر این افکار خلاص شوم.
آن‌قدر در ذهنم با خودم حرف زده‌ام که کلمات را از خاطر برده‌ام.
آن‌قدر آدم‌ها را ندیده‌ام که وقتی پا به بیرون می‌گذارم شوکه می‌شوم.
فکر می‌کردم همه‌ آدم‌ها مثل در و دیوارهای خانه‌ام هستند.
به چهره‌های غریب خو ندارم، به آشنا حتی!
نمی‌دانم چم شده. این‌ها را هم احتمالا پس از نوشتن در جوی بریزم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
این‌جا کسی به یاد گل‌ها نیست.
من او را می‌بینم که گوشه‌ی باغچه گلبرگ‌های مرده‌اش را می‌گرید.
او دارد به نیستی می‌رود و کسی به یاد گل‌ها نیست.
این جا دیگر حتی کسی گیاهان سبز نمی‌کارد. باغچه‌ی همه پر از دار و تفنگ شده.
این‌جا همه به یاد دار و تفنگ‌اند.
به هیچ وجه یادشان نمی‌رود سیرابشان کنند. با سر بریدن جوانی رعنا، مقابل خاک خون‌خوارشان. مایع سرخ رگ‌های جوان که بر خاک بپاشد، دار و تفنگشان سیراب می‌شود و قامت می‌گیرد؛
اما چرا زنی ایستاده در غبار، از «چشم‌‌هایش» خون می‌چکد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
حیاط خانه، گیج عطر ژاله‌هاست.
آن‌هایی که جلوی پنجره‌ی رو به حیاط چیدم. تا هر وقت از این‌جا گذر کردی ژاله‌ها را ببینی و بدانی هنوز به یادت، منتظر نشسته‌ام.
حیاط خانه، گیج عطر شقایق‌هاست.
آنانی که سرخیشان را از خون تو که هنوز دماوند را لرزانده و کوچه خسروی را گلگون کرده به ارث برده‌اند.
حیاط خانه، گیج عطر نیلوفرهاست.
آنان که لبخند تو بهانه‌ی شکفتنشان شد و از وقتی رفته‌ای تمامشان مرده‌اند و خاک باغچه مدفن جنازه‌ی گلبرگ‌ها شد.
حیاط خانه، گیج عطر بنفشه‌هاست.
آن‌ها که زینت تاج گل‌های تو بر قامت زاگرس شدند.
حیاط خانه بیشتر از هر چیزی، مَست عطر رزهاست.
آن‌هایی که مورد علاقه‌ات بودند و آخرین هدیه‌ی من به دستان مهربان و شجاعت؛ اما اکنون نثار سنگ مزاری می‌شوند که تصویر زخمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
در این شبزار قدم می‌زنم.
آمده‌ام به گور ماهی‌هایی که در آب غرق شدند و پرندگانی که از بلندی سقوط کردند، سری بزنم.
بوی خون می‌پیچد. چرا که در این گورستان آرزوها از شدت جراحت خونریزی می‌کنند.
صداهای سر بریده مانند مرغ سر کنده، می‌دوند.
زندگی‌های زیادی این‌جا مرده. شب‌های زیادی در پنجره صبح نشده‌ و چشم‌های بسیاری از شلیک ساچمه ازشان خون می‌چکد.
آرام می‌گذرم، تا خفتگان بیدار نشوند و زندگی‌ها، به مردن ادامه دهند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
پنجره را که باز می‌کنم، صدای ناکوک گنجشکان و عطر بهار به داخل سرازیر می‌شود.
این روزها خیلی از واقعیت‌ها دوری می‌کنم.
جای درخت‌ها به اعجاز تکیه می‌دهم.
جای آدم‌ها با اطلسی‌های باغچه که تازه کاشته‌ام حرف می‌زنم.
انگار این جهان زیستنی نیست.
برای رنج کشیدن و مردن آفریده شده‌ایم.
خورشید صعود و سقوطش برایم توفیری ندارد؛
اما به تازگی یا هیچ را حس نمی‌کنم یا بیش از حد احساس دارم.
دلم شور اتفاقی را می‌زند که رخ نداده. دلتنگ آدمی می‌شوم که ملاقات نکرده‌ام. به کسی عشق می‌ورزم که از او متنفرم.
نمی‌دانم چه‌م شده.
شاید شب بعدی، من هم باید همراه خورشید سقوط کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
شب، چقدر غمگین است.
مدام آهسته‌وار اشک می‌ریزد و منظره‌ی باغچه در نگاه پنجره را محو می‌کند.
گلدان روی طاقچه پر از ترانه‌های برف و باران شده.
درخت بید حیاط، مجنون نیست.
درخت انگور هم، انگور نمی‌دهد.
نمی‌دانم چه‌ش شده؛ این روزها هیچ چیز سر جای خودش نیست.
حتی ژاله‌های لب پنجره. حتی من هم دیگر پرده را نمی‌کشم که آفتاب را زنجیر کنم. می‌گذارم نور درون اتاق شکنج بخورد و مثل انسانی کور تماشا می‌کنم. اما چه را تماشا می‌کنم؟
رسوخ زندگی به خانه را یا مرگِ جنون؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
از خود گریزانم.
کاش میشد درونم را چو پیراهنی در آورده و گوشه‌ای رها کنم.‌ اما آن‌وقت پوسته‌ای پوچ می‌شوم. صدایم خالی از آواز آفتاب و چشمانم پوچ از رنگِ رویا.
مانند زنده‌ای می‌شوم که به انتظار مرگ می‌زیستد.
پس چگونه می‌توانم خودم را دور بریزم؟
نمی‌شود. گریزگاهی نیست.
وطن آدمی، تن خویش است. ترک‌شدنی نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
تو از کجا آمده‌ای که این چنین بیمناک اما زیبایی؟
تعبیر یک کابوس روزانه‌ای یا یک رویای شبانه؟
دل از پنجره کندم، خسته شدم بس زندگی را پشت شیشه دیدم. می‌خواهم ببینم جهان ورای شیشه‌ها و پنجره‌ها چگونه جریان دارد.
اطراف حوض بی‌ماهی حیاط پرسه می‌زنم.
گل‌های رز را به یاد تو پر پر می‌کنم و درون حوض می‌اندازم. روی آب شنا می‌کنند.
لطافت روح آب مرا تسخیر می‌کند.
مرا می‌برد به آن سطری که نوشتی «دریاچه‌ی زریوار را لمس کن و فکر کن دستان مرا گرفتی.»
خیال برم داشت. فکر کردم دستان تو را گرفتم.


اینو مخاطب‌های قدیمی که از "زاگرس" این‌جان بهتر درک می‌کنن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
از تقویم خانه خون می‌چکد.
فروردین، اردیبهشت، خرداد، خرداد، خرداد... .
چقدر از خرداد خون چکه می‌کند.
ندا، اشکان، کیانوش و... حالا هم مرتضی.
نزدیکی سپیده‌‌دمِ دار خبر را خواندم. انگار خواندن مرگ انسان‌ها کاملا عادی‌ست؛
اما جان باختن یک کودک نه ساله برای من به هیچ وجه عادی نخواهد شد.
فکرم چو پرنده‌ای آزاد، پر می‌کشد سمت مادرش‌. سمت چشمان پر اشک و دستان پر از دعایش.
دلم پیش مادری‌ست که جای کودکش در رحم خویش امن‌تر بود، تا این سرزمین.
به وقتِ خواندن یک خبر نحس در روزنامه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
دیروز هم خبر ارزانی جان دیگری به گوشم رسید.
چقدر این روزها با مرگ، بیدار می‌شوم.
سپیده دم است و اما ما تا ابد در شب گیر خواهیم کرد. چرا که سپیده‌ی ما را دستانِ ستم کشته.
نور ما در شبگاه شناعت خاموش شده و اکنون هیچ شمعی نداریم که دل به روشنایی ببندیم.‌
سپیده‌ی دلیر و زیبا، داغ تو به سوزانی همان خورشیدی‌ست که فلق را به ارمغان می‌آورد.
دلم نزد تو و چشمان معصومت گیر خواهد کرد.
این‌ها را زیر نور می‌نویسم.
برای تویی که خودِ نور بودی.


برای سپیده و تمام اسم‌های امروز و فردا.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا