متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های نخل‌های بوشهر | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,148
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
خواب چو گنجشکی آواره از لانه‌ی چشمانم فراری‌ست.
ساعت را نگاه می‌کنم. دقایق گویا پرواز می‌کنند و من چرا هنوز بیدارم؟
این بیداری چه سایه‌ایست که چشمان مرا ترک نمی‌کند؟
مانند ماه مدام در حال تعقیبم است.
و حقیقتاً خسته‌ام از تمام این کلمات بی‌هدف که پشت هم ردیف می‌شوند.
از تمام این جملات که زور می‌زنند احساس نگارنده را در خود بگنجانند.
اصلا چرا باید تلاشی برای وصف خود داشته باشم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
کاش این‌قدر آدم تلخی نبودم و جای تاریکی صبح، از روشنایی‌اش می‌گفتم.
جای پژمردن گل‌ها به فکر طراوتشان بودم.
صدای پرندگان و گنجشکان را جای ناکوک و آزار دهنده، زیباترین هم‌نوایی جهان می‌دانستم؛
اما متاسفم که من پنجره را می‌بندم تا ارتباط نور با اتاق را بشکنم.
پرده را می‌کشم تا آفتاب را زنجیر کنم و از هر چه آواز سر صبح است بیزارم.
ببخشید که این قدر تلخی می‌کنم و جای لبخند حین خواندن یادداشت‌هایم فقط غم‌‌های زندگی‌ات را یادآور می‌شوم؛
اما چشمان من برای دیدن زیبایی‌های زندگی کور است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
حتی اهل صلح و سازش هم نیستم‌. پنجه‌هایم همیشه برای حمله تیز است.
انگار تمام دنیا حقی را از من ناحق کرده‌اند.
طلبکارم از خورشید که با تابش بیش از اندازه‌اش گل‌هایم را پژمرد.
از گنجشک‌های آوازه‌خوان که خواب را از من ربودند‌.
طلبکارم از ساعت که عمرم را گرفت.
طلبکارم از این کلماتِ ذهنم که جز وسواس فکری هیچ نداشتند.
از افکارم طلبکارم.
از مداد در دستم که بدخط است طلبکارم.
حتی از این کاغذ و حتی از چشمانم که هر لحظه بیدارتر از پیش‌اند.
من از تمام دنیا حقم را می‌خواهم.


دقیقا بعد نوشتن این، سعی کردم بخوابم و داشت خوابم می‌برد یه دفعه چندتا گنجشک خودشونو کوبیدن به دریچه کولر و خوابم پرید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
هوا چقدر هوای رفتن و ترک کردن است.
در خانه را پشت سرم بستم. نه بارانی می‌آمد که به حالم بگرید نه طوفانی بود که صحنه را حماسی کند.
هوا پر از آفتاب بود که پوست را آتش میزد.
کلید خانه را انداختم در حوض بی‌ماهی.
هیچ چیز همراه نداشتم. تازه زمان جمع کردن وسایلم فهمیدم چقدر نسبت به هیچ چیز احساس تعلق ندارم.
نه کتابی هست که بخواهم با خود ببرم، نه حتی تکه کاغذی.
دستانم خالی‌ست و تنها چیزی که با خود حمل می‌کنم خاطرات است و مشتی خاک باغچه، که در جیب کتم ریختم.
از خانه بیرون زدم،
به مقصد هیچ.
فقط نخل‌ها را دنبال کردم.

پایان
خدانگهدار
۰۲/۳/۲۳
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • #25
1009754_86d085bae85c5e6df4dcffb155f1cadd (1).png
 
امضا : HAKIMEH.MZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا