متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های بلوط‌های کردستان | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,087
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام ایران
عنوان: بلوط‌های کردستان
نویسنده: زهرا
تگ: منتخب
ویراستار: غزل نارویی
IMG_20230719_225801_447.jpg
مقدمه:
تکیده بر درخت نارونِ خیالینم، با خود ترانه‌ای حماسه‌ای زمزمه می‌کنم. نامت مدام در دفتر شعرم خط می‌خورد. می‌دانم مرگ، چو شنلی بر شانه‌هایم خفته و در این‌جا گیاهان، آدم‌ها و حتی حکومت‌ها، از خون قامت می‌گیرند. بلوط‌های کوردستان، سرخ خونِ ژاله‌هایی‌ست که در انتظار زندگی پژمردند. تاریکی، طنابش را برای گردنم می‌بافد و نور، سایه می‌شود برای بازتاب دار بر دیوار.
خوشا به حال زنی که با چشم باز رفت، جهانی چشم بسته زیستند.


۰۲/۳/۱۳
تقدیم به نارین و شیرین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg








نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
نارین من، امروز یازدهمین روزی‌ست که بین من و تو کیلومترها فاصله‌ست. تو در حصار بلوط‌های کوردستانی و من این‌جا، در اسارت دود و دم تهران‌. دلم برای تو از بوکان هم بیشتر تنگ شده. تنها یاد خاطراتمان است که زمستان قلبم را گرم می‌کند. برف که از هرۀ ایوان فرو می‌ریخت دلم شور سرما خوردنت را میزد. آخر کوچک بودی و با آن جثه‌ی نحیف زود به زود سرما می‌خوردی. رفت و آمدهایمان به بیمارستان قدری بود که با تمام پزشک و پرستاران آشنا بودی. دستانشان را روی موهای قرمزت می‌کشیدند و آنه‌شرلی صدایت می‌زدند و تو بعدها چقدر از این‌که کسی این‌طور صدایت بزند بیزار بودی. یاد سفیدپوشان و آمپول‌هایشان برایت تازه میشد.
نارین کوچولوی من، اکنون فقط آتش موهای تو است که زمستان دلم را گرم می‌کند.

به وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
" موری"

این قصه‌ای که برایت روایت می‌کنم، از آن قصه‌ی دیو و پری‌هایی نیست که قبل خواب برایت می‌گفتم. داستان زنی‌ست با چشم‌هایی زیبا و عشقی بزرگ در قلبش. او قرار بود به زودی لباسی سفید و باشکوه بپوشد و با مردی که عاشق اوست ازدواج کند. آن‌ها زیر شاخسار گیلاس‌های تازه با هم آشنا شدند و گیلاس‌های خنکِ شیرین را به نشانه‌ی عشق برای هم چیدند. اما واپسین روز تابستان همه چیز را واژگون و تیری به قلب عروس قصه‌ی ما شلیک کرد. داماد ماند و لباس عروسی که سرخ خون ژاله‌هاست. داماد ماند و تیری که در قلب او نیست اما خیلی درد می‌کند.
نارینم، داماد تنها ماند با عشقی که جای قلبش زیر خاک می‌تپید. این چنین شد که حالا جای چیدن آن گیلاس‌های تازه از شاخسار، رویشان پا می‌گذارد و اجازه می‌دهد چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
"به بلندای آسمان"

عزیزم، مرا ببخش که جدیداً این‌قدر تلخ شدم و قصه‌های غمگین برایت بازگو می‌کنم. اما اگر تو هم جای من بودی و میان این مرگزار زندگی می‌کردی، داستان‌های سیندرلا و زیبای خفته از یادت می‌رفت. این را می‌نویسم تا بعدها که به اندازه‌ی درخت سیب خانه‌مان قد کشیدی خودت بخوانی.
داستان امشب تولدی‌ست زیر خاک و روی آتش. او را در سحرگاهی، هنگامه‌ی خواب گنجشگ‌ها و بیداری موذن کشتند. او در انفرادی رویای فردا را می‌دید و صبح به دار کشیده شد.
اکنون زیر خاک مانند دانه‌ای که با آفتاب آزادی شکفته می‌شود خفته و آهسته جوانه می‌زند.
آن‌ها خاک را آتش می‌زنند. شعله‌ها به روشنایی قلب او می‌درخشند. خاکسترهای جا مانده خبر می‌دهند این‌جا بی‌‌گناهی را نخست به دار و سپس به آتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
"به نام خداوند رنگین کمان."

این نامه را با اسم تویی آغاز می‌کنم که حتی نامت هم خودش اعتراض است.
چگونه در تن کوچکت آسمان را جا داده‌ای؟ خورشید را در دست گرفته‌ای و نور برایمان به ارمغان می‌آوری. چگونه با چشم‌هایت به آسمان رنگ می‌پاشی و رنگین‌کمان‌ها را پدید می‌آوری؟ کیان کوچک اما والای من، تو چگونه چنین جاودان می‌شوی که هر نگاه به فلک یادآور درد دوری تو باشد؟ کنار تمام رنگین کمان‌ها ایستاده‌ای و بهمان لبخند می‌زنی‌. اما خونی که از قلب تو چکه می‌کند رنج و اندوهش پایان ناپذیر است.
زادروزِ تو، زادروز آسمان است. با تمام رنگین‌ کمان‌ها، خورشید و ماه و ابر و ستاره‌ها.

به وقت تماشای افق که یادآور توست.
۸۷/۳/۲۱
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
ناردونه‌ی یکی یک دانه‌ی من، سلام. صبح که از آسمان می‌تراود یاد روزهایی می‌افتم که برای مدرسه رفتن بیدارت می‌کردم و تو مدام غر می‌زدی و دل از خواب نمی‌کَندی. تنها زیبایی این صبح‌های بی‌روح خاطرات تو است. قلبم به امید گرفتن دستان کوچکت، شانه زدن موهایت و خلاصه کنار تو بودن می‌تپد. ناردونه‌ی لجباز و بی‌قرار من، مامان می‌گوید این روزها زیاد بی‌تابی می‌کنی. عزیزم شیرین اگر بال داشت قطعا به سمت خانه‌مان، نزد تو پرواز می‌کرد. اما متاسفم که بال و پر شکسته‌تر از همیشه‌ام و توان پیمودن آسمان را ندارم. ولی دلم چو گنجشکی کوچک مدام سمت خاطرات تو بال می‌زند.

با عشق فراوان به تو، از طرف شیرین.
۸۸/۱۲/۱۲
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
دوست داشتن تو بی‌پایان‌ترین حس دنیاست. از چه برایت بنویسم جگرگوشه‌ام؟ از این که دو ماهِ بی‌تو مانند شب بدون ماه گذشت؟ یا از این که برایم مانند خانه‌ای و اکنون آواره‌ام. این روزها همه چیز مرا یاد تو می‌اندازد. انگار ذهنم جز خاطراتت مقصدی ندارد. درخت شکوفه‌دار گیلاس، که در مسیر هر روزه‌ام قرار دارد، لبخند تو است. آسمان ابری چشم‌هایت، بوته‌ی توت فرنگی حیاط همسایه موهایت و آواز گوش‌نواز توکاها چقدر صدای تو است‌. ناردونه‌ام، والاتر از جانم، بی‌تاب دیدنتم و می‌دانم چیزی نمانده. کوتاه‌تر از خواب صبح پشت پنجره‌ی اتاقت.

به وقت شب بیداری و فکر تو.
۸۷/۴/۳
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
شاخه‌های ترد ارغوان، در خیالم می‌شکنند چو دلی که از دوری تو به درد آمده.
ناردونه‌ام، کاش میشد تو را مانند سیب از درخت چید و تا ابد نزد خویش نگه داشت. اما حیف که نه تو سیبی و نه این طرف‌ها درخت سیب دارد مثل حیاط خانه‌مان. دیروز که داشتم انار دان می‌کردم مدام تصور داشتم دانه‌های ظریف انار، موهای تو است که زیر دستانم شانه می‌شوند. اما دستانم جای شانه زدن موهای تو، انارها را برای دان کردن می‌شکنند و گفته بودم چقدر دلم برایت تنگ شده؟ کنار آب، زیر درخت بید، هنگامه‌ی غروب، همه جا فکرم درگیرت است. آخر، تابستان آمده. فصلی که در آن زاده شدی. مگر می‌شود بی‌قراری‌هایم بیش از پیش نشود؟ تابستان پر از تو و چشم‌هایت است.

به وقت فکرِ تو، هر جا و هر لحظه.

۸۷/۴/۳
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
پیچک‌های نازک شعر، در دفتر خیالم سروده می‌شوند و من در بنفشه‌زار کلماتشان قدم می‌زنم. *شیرینِ شیرین، حتی دلم برای سرما خوردن‌های بسیارت هم تنگ شده‌. و چقدر برگشتن به زادگاهم با بلوط‌های سر به فلک کشیده‌اش را می‌خواهم. این‌جا و خیابان‌هایش انگار روحت را در لیوانی ریخته و می‌نوشد. آسمانش برایم رنگ بوکان نیست ولی رنگ چشم‌های تو را می‌دهد. انگار نگاهت را به این صفحه‌ی نیلگون و ابرهایش سنجاق کرده‌ای که همه جا و هر لحظه مراقبم باشی. تو حتی روزهای کنار هم بودنمان انگشتانت مدام بی‌قراری گرفتن دستانم را می‌کرد. مثلا هوا طوفانی که بشود حس می‌کنم دوباره برای رسیدن به خواسته‌ات داری زمین و زمان را به هم می‌دوزی. زیر طوفان می‌ایستم و تماشایت می‌کنم. باران و آفتاب که بزند تماشایت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا