متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان تبعید بی‌پناهی | غزل محمدی نویسنده انجمن یک رمان

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,569
پسندها
13,537
امتیازها
35,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
تبعید بی‌پناهی
نام نویسنده:
غزل محمدی
ژانر رمان:
#تراژدی #عاشقانه #اجتماعی
کد رمان: 5535
ناظر رمان: Hope Dreamer Soul
سطح: ویژه
(حسبی الله)

9BA78DCD-3122-4951-A8CD-2F4664251819.jpeg
خلاصه:
در میان تبعیدی ناخواسته و بی‌پناهی مطلق، هر کدام زخم‌هایی از گذشته‌ای تلخ و فراموش‌نشدنی بر دل دارند. دردهای مشترک و خاطراتی که همچون سایه‌های سنگین بر زندگی‌شان حک شده، آن‌ها را به اجبار کنار یکدیگر قرار داده است. حال در این دنیای سرد و بی‌رحم، پیوندی شکل گرفته که شاید تنها وسیله‌ی نجاتشان باشد؛ اما تا کجا می‌توانند در برابر سرنوشت تلخ و تصمیمات دردناک ایستادگی کنند؟ آیا این همراهی اجباری به پیوندی ناگسستنی بدل خواهد شد یا زخم‌های گذشته برای همیشه از هم جداشان خواهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
606
پسندها
8,940
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
سن
23
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۳۱۲۱۰_۱۲۱۴۱۸_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,569
پسندها
13,537
امتیازها
35,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
اشک رازی‌‌ست
لبخند رازی‌‌ست
عشق رازی‌‌ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
درخت با جنگل سخن‌ می‌‌گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن‌ می‌‌گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه‌‌های تو را دریافته‌‌ام
با لبانت برای همه لب‌‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌‌هایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته‌‌ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده‌‌ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق‌‌ترین زندگان بوده‌ اند.
دستت را به من بده
دست‌‌های تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن‌ می‌گویم
به‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,569
پسندها
13,537
امتیازها
35,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
صدای تیک تاک ساعت در خانه می‌پیچید، بوی ادکلن مردانه و سیگار تنها عطر به جا مانده از آن روزهای مزخرف بود! چراغ‌های بغل دیواری روشن و گاهی نوای خرچ خرچ صندلی راک سکوت را می‌شکست. عقربه‌ی کوچک ساعت دیواری، روی دوازده نیمه شب ثابت ماند و سپس دینگ بلندی پیچید. درب ضدسرقت خانه بلاخره پس از چندین ساعت چشم انتظاری باز شد. سایه‌ی زن قد بلند و لاغر، به داخل افتاد و پس از آن افتادن کلیدهای خانه و کفش‌های پاشنه بلندش بر کف زمین آمد.
- خیلی خوش گذشت، کاش بشه بیشتر دورهمی بذاریم!
سپس با یادآوری یک جفت چشم سبز، خندید، انگار متوجه بودن او و بوی غلیظ سیگار نشده بود، انگار هنوز نفهمیده بود صندلی در حال تکان خوردن است، کت و پالتو مردی روی مبل افتاده است. دختر کیف پولکی‌اش را به دست راستش داد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,569
پسندها
13,537
امتیازها
35,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
فردا همان روزی بود که با گذر هفت ساعت فرا رسید، فردایی که فرزام با برداشتن ادکلنش از داخل چمدان، اندکی به خود زد و سپس آهسته روبه دخترش که آماده شده بود، تا به مهد برود، گفت:
- هر وقت تموم کردی بگو بریم، باشه؟
دخترش با برداشتن لقمه‌ی کوچکی که پدرش برایش درست کرده بود، لبخندی زد و آن را سوی دهانش برد.
- باشه!
چشمان تیره‌اش درخشید، بوی عدسی که داخل خانه به راه افتاد موجب شد، فرزام با کشیدن دستی به موهای قهوه‌ای صاف دخترش سوی آشپزخانه برود.
- پریای بابا بگو ببینم، این یک ماه که نبودم بهت خوش گذشت؟
فرزام با باز کردن در کابینت قهوه‌ای، ظرف غذا را برداشت و پریا با نگریستن پدرش با لحن کلافه‌ای گفت:
- خونه‌ی مامانی بودم! دایی من و می‌برد و می‌آورد و واسم چاشت میذاشت.
فرزام با ملاقه، عدسی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,569
پسندها
13,537
امتیازها
35,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
عوض شدن بحث یعنی، ماجرای همیشگی را ببندد، یعنی دیگر ادامه ندهد!
- خوش گذشت؟ جایی که از خانوادم و زنم دور باشم بهترین جای دنیاست؛ اما متاسفانه نگذشت! نصف بیشتر ذهنم اینجا بود! درگیر پریا! درگیر اینکه بی‌مسئولیتی فرشته می‌تونه چه بلایی سر دخترم بیاره!
عارف کلافه نفسش را بیرون جهید که همزمان پیامکی برای گوشی‌اش ارسال شد و او را منجر کرد به بیرون آوردن تلفن همراهش از جیب.
- چیزی ندارم بگم، جز اینکه خدا صبرت بده!
عارف با خواندن پیام چهره‌اش رفته‌رفته درهم شد و آهسته افزود:
- امشب تولد باباست، پیام دادن همه امشب بریم خونه!
فرزام پوزخندی زد و سیگاری دیگر از داخل پاکت خارج کرد.
- اصلاح کن! ما امشب نمیریم، شما میرین!
عارف موبایلش را روی میز انداخت و به او چشم دوخت.
- نفهمیدم؟! یعنی چی؟
این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,569
پسندها
13,537
امتیازها
35,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
نظرتون و دریغ نکنین.
سپس در را سوی خود کشید و خارج شد، بحث‌ها و کلکل‌ها گویی تمامی نداشت. عارف محکم دستش را بر میز کوبید و با گفتن "لعنتی" دنبالش رفت. فرزام دستش را روی دکمه‌ی آسانسور چندین مرتبه کوبید و مصطفوی با برخاستن از پشت میز گفت:
- تشریف می‌برین آقا؟
فرزام نگاهی به صفحه‌ی آسانسور انداخت، در طبقه‌ی پنجم مانده بود و گویی قصد پایین آمدن نداشت!
- آره آقای مصطفوی، میرم از تولیدی سر بزنم!
عارف با نگریستن حالت عصبی او، با گرفتن دمی از هوای سنگین سویش گام نهاد و در نهایت بازویش را کشید.
- بخاطر خودت میگم! نه فرشته! من هم تو رو خیلی خوب می‌شناسم، هم اون و! می‌فهمی؟ نمی‌خوام از این بیشتر خرابت کنه؛ چون خواهر هفت خطم و می‌شناسم!
فرزام بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,569
پسندها
13,537
امتیازها
35,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,569
پسندها
13,537
امتیازها
35,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Ghazal Mohammadi

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,569
پسندها
13,537
امتیازها
35,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #10
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا