- ارسالیها
- 436
- پسندها
- 2,423
- امتیازها
- 12,213
- مدالها
- 9
- سن
- 4
- نویسنده موضوع
- #51
فائزه چسب فشار گیر را باز کرد. لبخند بی جانی زد و رو به مادرش گفت:
- بهتر از دیروزی.
مادرش به شوخی گفت:
- امروز شهابم اومده. معلومه که بهترم.
شیدا به شوخی گفت:
-به به! دستم درد نکنه. پس من که بیست و چهار ساعته اینجام چی؟
همگی به شوخی شیدا آهسته خندیدند. فائزه کنار شیرین روی زمین نشست و دستش را به سمت چایی برد. دختر خوب و مودبی بود. چهره دلنشینی داشت اما اولویت شهاب الان در رابطه رفتن نبود. حتی نمی توانست یک لحظه به این قضیه فکر کند.
شیرین برای شکستن سکوت رو به شهاب پرسید:
- چه خبر از بچه پولدارا؟
شهاب با به یاد آوردن آرمین جواب داد:
- مثل همیشه. اونها هم مشکلات خودشونو دارند.
شیدا پشت چشم نازک کرد و گفت:
- همین کم مونده تو برا اونا دل بسوزونی.
شیدا شروع به پچ پچ آهسته با فائزه کرد و...
- بهتر از دیروزی.
مادرش به شوخی گفت:
- امروز شهابم اومده. معلومه که بهترم.
شیدا به شوخی گفت:
-به به! دستم درد نکنه. پس من که بیست و چهار ساعته اینجام چی؟
همگی به شوخی شیدا آهسته خندیدند. فائزه کنار شیرین روی زمین نشست و دستش را به سمت چایی برد. دختر خوب و مودبی بود. چهره دلنشینی داشت اما اولویت شهاب الان در رابطه رفتن نبود. حتی نمی توانست یک لحظه به این قضیه فکر کند.
شیرین برای شکستن سکوت رو به شهاب پرسید:
- چه خبر از بچه پولدارا؟
شهاب با به یاد آوردن آرمین جواب داد:
- مثل همیشه. اونها هم مشکلات خودشونو دارند.
شیدا پشت چشم نازک کرد و گفت:
- همین کم مونده تو برا اونا دل بسوزونی.
شیدا شروع به پچ پچ آهسته با فائزه کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.