• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دهلیزهای تاریک | زهرا. ا. د. کاربر انجمن یک رمان

Z.A.D.I

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
415
پسندها
2,374
امتیازها
12,213
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #51
فائزه چسب فشار گیر را باز کرد. لبخند بی جانی زد و رو به مادرش گفت:
- بهتر از دیروزی.
مادرش به شوخی گفت:
- امروز شهابم اومده. معلومه که بهترم.
شیدا به شوخی گفت:
-به به! دستم درد نکنه. پس من که بیست و چهار ساعته اینجام چی؟
همگی به شوخی شیدا آهسته خندیدند. فائزه کنار شیرین روی زمین نشست و دستش را به سمت چایی برد. دختر خوب و مودبی بود. چهره دلنشینی داشت اما اولویت شهاب الان در رابطه رفتن نبود. حتی نمی توانست یک لحظه به این قضیه فکر کند.
شیرین برای شکستن سکوت رو به شهاب پرسید:
- چه خبر از بچه پولدارا؟
شهاب با به یاد آوردن آرمین جواب داد:
- مثل همیشه. اونها هم مشکلات خودشونو دارند.
شیدا پشت چشم نازک کرد و گفت:
- همین کم مونده تو برا اونا دل بسوزونی.
شیدا شروع به پچ پچ آهسته با فائزه کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Z.A.D.I

Z.A.D.I

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
415
پسندها
2,374
امتیازها
12,213
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #52
آب دهانش را قورت داد. به مادرش نگاه کرد که با حسرت گفت:
- دلم می خواست عروسیت رو ببینم.
شهاب لبخندی زد و گفت:
- می بینی. فعلا عملت تو اولویته.
مادرش حرفی نزد اما ناامیدی از چهره اش می بارید. شهاب دست مادرش را گرفت و امیدوارانه گفت:
- من دلم روشنه که خیلی زود عمل می کنی.
دلش روشن نبود. پول عمل در راه بود. روی کسی که تا نیم ساعت دیگر او را می دید حساب کرده بود. مادرش فقط لبخندی زد که به خیالش دل شهاب را شاد کند اما شهاب از حرفش مطمئن بود.
شهاب به هوای بیرون رفتن از روی تخت بلند شد که مادرش پرسید:
- کجا؟ تازه اومدی؟
شهاب چشم دزدید و گفت:
- میرم یکی از دوستام رو ببینم. شب برا شام میام و تا وقتی که مرخصی تموم شه ور دلت می مونم.
به سر مادرش بوسه ای زد. از شیدا و فائزه خداحافظی کرد و از اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Z.A.D.I

Z.A.D.I

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
415
پسندها
2,374
امتیازها
12,213
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #53
پانته آ لبخندی زد که نشان می داد کاملا از اتفاقاتی که برای شهاب افتاده آگاه است و گفت:
-بالاخره وارد خونه آذر شدی.
قرارشان همین بود. اینکه شهاب تا حد ممکن به آذر نزدیک شود. سرش را به تایید تکان داد و گفت:
-به خاطر حمله ای که به آرمین شده بود مجبور بودیم جا به جا بشیم.
لبخند پانته آ عریض تر شد و لیوان قهوه را به لب برد. شهاب حدس زد:
-اون ترقه کار تو بود نه؟
پانته آ فنجان را پایین گذاشت و پیروزمندانه گفت:
-باید کارتو آسون می کردم.
شهاب که تا حدی خیالش راحت شده بود خطر جدی آرمین را تهدید نمی کند گفت:
-از کجا می دونستی اگه مشکلی پیش بیاد می ریم خونه آذر؟ خونه پدرش تو اولویته.
پانته آ نفس عمیقی کشید و با قیافه ای که نشان می داد از تاثیر حرفش روی شهاب آگاه است گفت:
-اذین بهم گفته بود آرمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Z.A.D.I

Z.A.D.I

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
415
پسندها
2,374
امتیازها
12,213
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #54
پانته آ در پاسخ به سردرگمی شهاب توضیح داد:
-جشن تعیین جنسیت بچه اشه. پسره.
چیزی ته دل شهاب پایین ریخت. می دانست آذین ازدواج کرده و روزی ممکن است خبر به دنیا آمدن بچه ای را بشنود اما تصور آن یک چیز بود و شنیدن در واقعیت یک چیز دیگر.
پانته آ با دقت به چهره شهاب زل زد. از ناراحتی و حسرتی که از چهره اش می بارید استفاده کرد و با صدای وسوسه انگیزی گفت:
- می بینی، اگه آذر نبود الان تو همراه آذین توی جشن بودی.
شهاب دندان روی هم فشرد و نگاهش را از پانته آ گرفت. از پنجره به بارانی نگاه کرد که تازه شروع شده و قطره قطره روی پنجره می نشست.
همان طور که به شدت گرفتن باران خیره شده بود صدای آرام پانته آ را شنید که شمرده شمرده گفت:
-آذر باید تقاص پس بده. تقاص خراب کردن زندگی من و تو.
متاسفانه حرف هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Z.A.D.I

Z.A.D.I

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
415
پسندها
2,374
امتیازها
12,213
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #55
شهاب قبلا این حرف ها را شنیده بود. گفتن دوباره اش توسط پانته آ به معنی تایید نهایی نقشه شان بود.
پانته آ با لبخندی شیطانی گفت:
-فقط کافیه بهش نزدیک بشی. اگه شایعاتی از رابطه تو و آذر همه جا بپیچه، زندگیش نابوده.
-تو اذر رو می شناسی اون ...
-هر آدمی یه نقطه ضعفی داره. الان وقت داری نقطه ضعفش رو پیدا کنی.
راحت ترین راه همین بود. پیدا کردن مدرکی از چیزی که آذر را به نابودی بکشاند ممکن نبود اما ساختن مدرک ممکن بود. ولی یک مشکل کوچک سر راه قرار داشت.
شهاب نگرانی این چند پقته اش را به زبان آورد:
-می خوای کاری کنم عاشقم بشه؟ اون همسر داره!
پانته آ به معنی نفس سر تکان داد و گفت:
-نه. فقط می خوام شایعه درست بشه. یه مدرکی که آذر نتونه انکار کنه. همین همسر داشتن باعث میشه با این شایعه اعتبارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Z.A.D.I

Z.A.D.I

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
415
پسندها
2,374
امتیازها
12,213
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #56
کلمه به کلمه آم شهاب را وسوسه می کرد. پانته آ ادامه داد:
-حسابت رو چک کنم. صد میلیون واریز کردم برای این یه ماهی که کاری کردی و وارد خونه آذر شدی. همش نگران بودم عصبی بشی و یه کاری دست خودت بدی که اخراجت کنند.
شهاب گوشی را چک کرد. انتظار نداشت بخش اول پول را به این زودی دریافت کند. پول قابل توجهی چند دقیقه پیش وارد حسابش شده بود.
شهاب آب دهانش را قورت داد و به پانته آ نگاه کرد. پولی را که ماه ها به خاطر آن به بقیه رو مس انداخت الان داخل حسابش خوابیده بود.
پانته آ کارت ویزیتی را روی میز گذاشت و گفت:
-اینم کارت دکتر قلبیه که می تونه اسمتون رو تو لیست بالا ببره.
یک ابرو بالا داد و منتظر واکنش شهاب شد. شهاب اول به پانته آ نگاه کرد و یعد به کارت. دست دراز کرد و کارت را برداشت.
پانته آ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Z.A.D.I

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا