- ارسالیها
- 460
- پسندها
- 2,478
- امتیازها
- 12,383
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #51
از پشت میز بلند شد و به سمت اتاقش به راه افتاد. حداقل از حالت افسردگی اش خارج شده بود. آذر که خیالش از آرمین راحت شده بود، لیوان نیمه پر قهوه را برداشت و از پشت میز بلند شد.
احمد سر بلند کرد. قبل از اینکه سوالی بپرسد آذر جواب داد:
- امروز روز شلوغیه.
احمد روزنامه را بست. به سمت آذر دولا شد و کنجکاو پرسید:
- در مورد خانوده مقتول، خانواده نماینده مجلس، تحقیق کردی؟
- معلومه.
از وقتی خبر قتل پیچیده بود، آذر تحقیقات خودش را شروع کرده بود. او به اطلاعاتی نیاز داشت تا در مواقع لزوم از آن استفاده کند؛ اطلاعاتی که پلیس در اختیار نداشت.
آرمین همان شب، موقع قتل داخل ویلا بود. به جز آرمین، پسر نماینده مجلس و پسر شهردار، سه نفر دیگر هم داخل ویلا بودند. چند پسر جوان تصمیم گرفته بودند آخر هفته را در...
احمد سر بلند کرد. قبل از اینکه سوالی بپرسد آذر جواب داد:
- امروز روز شلوغیه.
احمد روزنامه را بست. به سمت آذر دولا شد و کنجکاو پرسید:
- در مورد خانوده مقتول، خانواده نماینده مجلس، تحقیق کردی؟
- معلومه.
از وقتی خبر قتل پیچیده بود، آذر تحقیقات خودش را شروع کرده بود. او به اطلاعاتی نیاز داشت تا در مواقع لزوم از آن استفاده کند؛ اطلاعاتی که پلیس در اختیار نداشت.
آرمین همان شب، موقع قتل داخل ویلا بود. به جز آرمین، پسر نماینده مجلس و پسر شهردار، سه نفر دیگر هم داخل ویلا بودند. چند پسر جوان تصمیم گرفته بودند آخر هفته را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش