- ارسالیها
- 268
- پسندها
- 507
- امتیازها
- 3,113
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #241
به طرف اتاقش رفتم در اتاقش باز بود و رو به پنجره ایستاده بود و درحالی که یک دست به پشت کمرش تکیه داده بود با دست دیگرش فنجان را نزدیک لبش کرد و جرعهای از آن نوشید. لحظهای به او نگریستم، سنگینی نگاهم را حس کرد و سربرگرداند و بعد تماماً رو به من برگشت و اشاره کرد داخل بیایم. وارد شدم و درحالی که کیفم را روی شانهام جابهجا میکردم. پالتویم را به دست دیگرم دادم، وارد اتاقش شدم و در اتاق را بستم. به برگه درخواست امضا شده روی میزش اشاره کرد و با لحن جدی و تلخی گفت:
- بیا بردار، بعد از این هم هر وقت بهت اجازه دادم وارد اتاقم شو.
حرف تلخش قلبم را تکان داد، لپم را از داخل گاز گرفتم تا عنان از کف ندهم و اشکم جاری شود. بیهیچ حرفی خودم را به بیتفاوتی زدم و به جلو رفتم و با دستان سرد و لرزانم...
- بیا بردار، بعد از این هم هر وقت بهت اجازه دادم وارد اتاقم شو.
حرف تلخش قلبم را تکان داد، لپم را از داخل گاز گرفتم تا عنان از کف ندهم و اشکم جاری شود. بیهیچ حرفی خودم را به بیتفاوتی زدم و به جلو رفتم و با دستان سرد و لرزانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.