- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 583
- امتیازها
- 3,113
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #221
صبح هم قبل از بیدار شدن او، بلند شدم تا تدارکات صبحانه را آماده کنم. درحالی که تمام شب، خواب لحظهای در چشمانم نشکفته بود. چند مشت آب به آن صورتی که از خستگی رنگش سفید شده بود، پاشیدم و به چشمانی که قرمز شده بود نگاه کردم. نفس عمیقی کشیدم و دست آخر با آهی سوزناک بیرون آمدم.
گوشیام را روشن کردم که پیامی از بانک دریافت کردم و نگاهم روی مبلغ نجومی که به حسابم واریز شده بود خشک شد. تاریخ واریز با امروز همخوانی نداشت و گویا این مبلغ یک ماه قبل به حسابم واریز شده بود؛ اما پیام آن تازه به گوشیام ارسال شده بود. چندینبار آن را خواندم، هنوز در بهت مبلغی بودم که چون مائدهی آسمانی به حسابم واریز شده بود که آقای جمشیدی با من تماس گرفت. گوشی را وصل کردم صدایش قدری نشان از یک آشفتگی میداد:
- الو...
گوشیام را روشن کردم که پیامی از بانک دریافت کردم و نگاهم روی مبلغ نجومی که به حسابم واریز شده بود خشک شد. تاریخ واریز با امروز همخوانی نداشت و گویا این مبلغ یک ماه قبل به حسابم واریز شده بود؛ اما پیام آن تازه به گوشیام ارسال شده بود. چندینبار آن را خواندم، هنوز در بهت مبلغی بودم که چون مائدهی آسمانی به حسابم واریز شده بود که آقای جمشیدی با من تماس گرفت. گوشی را وصل کردم صدایش قدری نشان از یک آشفتگی میداد:
- الو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.