• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان من ارگ بمُ تو نقش جهانی | فاطمه محمدی اصل کاربر انجمن یک رمان

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
285
پسندها
1,779
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
من ارگ بمُ تو نقش جهانی
نام نویسنده:
فاطمه محمدی اصل (آتریامین)
ژانر رمان:
عاشقانه‌، اجتماعی، روانشناسی، تراژدی، معمایی
کد رمان: 5798
ناظر: اِللا لطیفــی اِللا لطیفــی

شیده یا شاهدختِ سازگار دختریست که احساسات و برق چشم‌هایش را در گذشته رها کرده، و حالا برای جنگیدن پاشنه کفش‌هایش را تیز کرده است.
او در سن بیست و اندی سالگی برای موفقیت و رسیدن به هدف‌هایش از هر دست ‌اندازی پرواز می‌کند تا شهرت را به دست بیاورد؛ حتی اگر مجبور باشد پرده از رابطه پنهانیش با یک آدم سرشناس بردارد و خودش را رسوای یک عالم کند.
در حال حاضر یک حقیقت این میان نفس می‌کشد که می‌گوید:
«در این قصه همه نقش گناهکار را دارند».
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته‌ی کتاب و ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
850
پسندها
3,898
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (3).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
285
پسندها
1,779
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
سخن نویسنده:
قبل از شروع باید بگم من همیشه می‌نویسم؛ اگر هم ننویسم لحظه‌ها رو در ذهن ثبت می‌کنم تا بعداً سراغشون برم. حالا این داستان( من اگر بمُ تو نقش جهانی) اولین کار جدی من به حساب میاد که واقعا برام ارزشمنده، حدود سه سالی روی ایده و بازنویسی فکر کردم. هی ساختم و هی خراب کردم، سپس سعی کردم از خودم، اطرافم، اجتماع در این قصه زیاد بنویسم.
سرگذشت واقعی نیست، اما بدونید خیال هم نیست.
هیچ وقت اهل جنایی‌نویسی نبودم؛ ولی این قصه خودش خواست که بوی خون بگیره!
در آخر بدونید که منو و این قصه‌ با تمام کم و کاستی‌ها مشتاق نظرات مثبت و منفی شما هستیم، مرسی که حمایت می‌کنید.

[COLOR=rgb(26, 188...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
285
پسندها
1,779
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
به نام تو که هم قصه نانموده دانی
هم نامه نانوشته خوانی

در جنگلی وهم‌انگیز، برف در سومین روز مرداد ماه بر زمین داغ می‌نشیند. نور شمع‌ها با تندی باد می‌لرزند و میان آن آشوب، دختری قهوه‌ای‌پوش، با دست‌وپایی بسته، روی خاک سرد افتاده است. آن‌طرف‌تر مردی با کفش‌های چرمی گران، کلاه شاپو و نقابی سیاه،
در سکوت مشغول کندن گودالی است... .
پردهٔ آغازین بالا می‌رود.
نمایش شروع می‌شود،
و راوی اینچنین می‌گوید:
«آدمی در آستانهٔ مرگ، همه چیز را از یاد می‌برد…حتی عشق را؛ اما دخترک احمقانه، به جای جان خودش، نگران انگشتان سوختهٔ مردی‌ بود که داشت گورش را می‌کند!»
در همان مردادِ خونین… .
دختری با دندان‌های خرگوشی و موهای زیادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
285
پسندها
1,779
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آن نقاب سیاه که با سماجت روی چهره‌اش خانه کرده نمی‌گذاشت دخترک بفهمد پشت آن خطوط زهرماری چه کسی ایستاده!
چشمانش که همان بود… .
آبیِ کریستالی، اما چرا این‌قدر غریب؟
چرا این‌قدر دور، چرا این‌قدر بیرحم؟
معصومیتش فریب خورد… .
با اجبارِ آن مرد نقاب‌دار سوار ماشین شد.
دست‌ها بسته، پاها بسته، یک کیسه مشکی روی سرش کشیدند!
لاکن با مردِ غریبه تنها نبودند… .
چند مرد دیگر هم حضور داشتند که
قهقهه‌شان در هوای خفهٔ انقلاب
چون صدای اره بر چوب می‌پیچید.
سرتان را درد نیاورم… .
دختر که از بیهوشی بازگشت، گردنش از ضربه کلت کمری می‌سوخت و در بیابان بود!
همانجا که خواست برای فرار از مردها خودش را آتش بزند، ناکس‌ها بیهوشش کرده بودند.
تا کمرش را تکان داد، روی هوا معلق ماند و دستانِ سوخته مردِ نقاب‌دار را زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
285
پسندها
1,779
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
در ذهن معصوم‌ او نگاه کریستالی مرد ابدی می‌شود؛ اما این آخربن تصویری نیست که او می‌بیند... .

فصل اول تو آنی که همانی، من آنم که تو ندانی

«هفت سال بعد/ اوایل مهرماه»

حالم از نمایشنامه‌هایی که نویسنده‌اش ایرانی بود؛ اما فارسی نوشته نمی‌شد بهم می‌خورد‌!
اعتراض کرده بودم؛ حالا اخراج شده‌ام... .
اسم خط خورده‌ام از لیست هنوز جلوی چشم‌هایم است، که جیغ کشیدم:
- آقای شیوانی.
همه‌ی نگاه‌ها با تعجب روی من می‌نشیند؛ ولی نگاه من در پی قامت بلند اوست که هر لحظه دورتر می‌شود. انگار در گوش‌هایش پنبه جا داده‌اند که نمی‌شنود. پوف بلندی می‌کشم.
کلاسورم را به سینه می‌چسبانم و اینبار با سرعت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
285
پسندها
1,779
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
- همیشه ستودنی بود. شما افتخار دیدنش رو نداشتی.
از حاضر جوابی‌ام دندان روی لب پایینش می‌گذارد و دستی لای موهایش می‌کشد.

مو‌های نقره‌ای مایل به خاکستری‌اش، نه از پیری، شاید از خستگی روزگار، و این او را جذاب‌تر نشان می‌داد. چهره‌اش از آن دست چهره‌هاییست که هیچ‌کس نمی‌توانست درست حدس بزند چند سال دارد. نه جوان، نه سال‌خورده، بلکه در مرزی بی‌زمان میان وقار ایستاده. دستش را پشت گردن می‌گذارد، با ژستی تمسخرآمیز که برایم معنی سیلی محکمی دارد، می‌گوید:
- جالبه! دانشجوی ساده‌ای مثل تو از حق و ناحق می‌گه، و بعد انتظار داره منِ استاد بیکار بشینم؟ نه جانم، درس منه، صلاح دونستم یک دانشجوی ضعیف و حذف کنم.
لحظه‌ای از شدت فشار احساس کردم خون از چشمانم بیرون ریخت. اگر می‌توانستم او را یک دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
285
پسندها
1,779
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
فریادهای بلندِ فرشاد و خیرگی بقیه‌ کلافه می‌کند. کیف پول را شلخته داخل کوله می‌اندازم و با غیظ سر جایم می‌ایستم. به عقب چرخیده با اخم نگاهش می‌کنم تا صدایش را خفه کند.
با سرعتی عجیب خودش را می‌رساند. وقت کافی نداشتم. تلخ و گزنده می‌‌پرسم:
- فرمایش؟
هنوز هم شبیه بچه‌ای خطاکار دستپاچه است. با انگشت اشاره عینکش را عقب‌تر هل می‌دهد و دستی به موهای یک‌دست و غرق کرده‌اش می‌کشد. سادگی در این پسر فریاد می‌زد.
سری از خجالت پایین می‌اندازد و با گونه‌های سرخ، باز هم زبانش به لکنت می‌رود.
- شاهدخت خانم... شما...یعنی با شما... .
مِن‌مِن کردنش را که می‌بینم، سری از تأسف تکان می‌دهم. بی‌توجه به او سمت خروجی سرازیر می‌شوم. دو سه بار دیگر بلند نامم را صدا می‌زند؛ ولی فرصتش را سوزاند دیگر وقتی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
285
پسندها
1,779
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
هلیا پیگیرتر از این حرف‌هاست که بی‌خیال شود. آن شازده لعنتی را طوطی‌وار تکرار می‌کند.
صبرم حدی دارد، با بی‌حوصلگی از شانه نگاهش کردم.
- شازده کدوم خری! سوزنت گیر کرده؟
دست به چتری‌های پرده‌ای و اتو کشیده‌اش گرفته تا آفتاب چشمانش را نزند. باز لابد شیشه‌‌ی عینک آفتابی‌اش از جا در آمده.
روبه‌رویم می‌ایستد و طلبکار سر تکان می‌دهد.
- توی خری دیگه. نسناس! چرا به مانتوت گند زدی؟ مگه نمی‌بینی این نیمکت خرابه؟
لبانم را روی یک دیگر فشار می‌دهم. نگران من بود یا لباس‌هایم؟

دست دراز شده‌اش را که می‌خواست خاک مانتوام را بتکاند با جمله« برو رد کارت» قطع کردم، ولی هلیا انگار زبان آدمیزاد سرش نمی‌شد. باز به سمتم میاید و کنارم می‌ایستد. برعکس لحن تهاجمی ثانیه‌های قبل، با چشمکی تابلو، لبان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
285
پسندها
1,779
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا