روی سایت دلنوشته پدری که رفت|غزل نارویی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,606
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
«یادهایم»
ای کاش بودی و باز هم یادهایم تکرار می‌شد!
یادم می‌آید که همیشه یادم بودی.
به یادت بودن را از خودت یاد گرفتم.
یادم میاد، آن کوهِ یخی را که وقتی ناگهان آب می‌شد، سیل احساساتش، قلب همه را با خود از جا می‌کند و می‌برد.
یادم می‌اید آن قفل مهربان انگشتانت را، که وقتی دستم می‌گرفتی، دور دستم حلقه می‌شد و آن زمان، امنیت پرمعناترین معنا در معنای زندگانی‌ام بود. از تو برای من، فقط مهربانی‌هایت به یاد مانده است.
ای که یادت، حالا دیگر فقط مرا یادِ یادواره‌هایت می‌اندازد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
«رفتی اما...»
رفتی...
اما خاطراتت هنوز نرفته‌اند...
هنوز در دل من باقی مانده‌اند.
خاطراتت را در صندوقچه‌ای از قلبم نگه می‌دارم و درِ آن را قفل می‌زنم تا دست نخورده باقی بمانند.
مرگ، پایانِ یک ارتباط نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
«نبود»
همه دنیا را که گشتم، اثری از تو نبود
پاسخ نبودنت برای من، یک مرگ بود
من درون عمق قلبم گشته‌ام
خاطراتی جز همان دیرینه‌ها، از تو نبود
گله دارم از همه، به هر کجا
زین که دنیا هم تو را از من ربود
ای پدر! ای مهر بی پایان، تویی!
پس چرا حسرت به لمس هر دو دستان تو بود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
«تک...»
ای تک مهربانم، میان آن همه نامهربان!
ای تک ستاره‌ام، میان سیاهی آسمان!
ای تک اسطوره، که برایم شد جاویدان!
ای تویی که دیدم رفتنت را، بی‌فغان!
راست است که می‌گویند:
«انسان با مرگ کنار می‌آید.»
اما چرا؟
تو که تک مهربان بودی میان همه!
پس چرا؟
تو که تک...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
«بیا»
بیا و باز هم، به دنیای بی‌رنگ ما جانی تازه ببخش.
بیا و باز هم پدری باش برایمان و پدری کن.
بیا و باش و بمان، مثل وقتی که بودی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
«قلب»
وقتی کسی دیگری را دوست دارد، می‌گوید درون قلبم جای دارد.
چرا؟
مگر دوست داشتن را با قلب احساس می‌کنیم؟
و آیا واقعا درون قلبمان جای دارند؟
نه!
شاید چون مهم‌ترین عضو بدن است و بدون آن نمی‌شود زندگی کرد، آن دوست داشتنی را به قلب تشبیه می‌کنند.
پس می‌گویم:
«پدر من، درون قلبم جای دارد.»
پس چرا وقتی که رفت، زندگی‌ام ادامه یافت؟
نه!
یعنی آنقدر...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
«پدر یعنی...»
پدر یعنی...
کوهی یخی، از جنس داغ.
پدر یعنی...
با احساسی، احساسی که انگار احساس ندارد.
پدر یعنی...
دوست داشتن بی‌اندازه.
پدر...
این کلمه برازنده نام پدر است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
«یا...»
یا برگرد...
یا ما را با خودت ببر.
جای تو چگونه جایی است؟
انقدر بی‌رحم است؟
آن‌جا قبر تاریک است، این‌جا دنیا از ظلمت تاریک شده.
آن‌جا تو از تنهایی می‌لرزی، ما همه با خود لرزانیم.
آنجا هم صحبتی نداری؟
ما محرمی برای سخن گفتن پیدا نمی‌کنیم.
تو که پدر من هستی!
خوب هستی.
تو که نزدیک‌تری، به خدایم بگو که زودتر به همه این‌ها پایان دهد.
شاید بترسم اما...
خسته شدم از دوری تو،
دیگر طاقت ندارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
«روزی...»
می‌دانم که روزی یکدیگر را می‌بینیم.
روزی در آن دنیا.
آن‌جاست که می‌گویم:
«از دیدنت، اشک در چشمانم طاقت ماندن ندارد.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
«همه»
از نظر همه دنیا،
بهترین است پدرشان
اما من می‌گویم:
«اشتباه است. بهترین، پدربزرگ من است.»
انکار هم که کنند، حق می‌دهم.
آن‌ها که تو را ندیده‌اند!
اگر ببینند، می‌فهمند بهترین من تویی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا