امروز بید مجنون پریشان میکند
گیسوی آشفته اش را روی شانه های نحیفش
اواز جانب من هم تمنای تورا دارد تو خالق اویی خوب
به خاطر گلدان باغچه می آید دستانت لرزید
وکاشتی نطفه ی بید راوقلب اولین زمین
از تپش افتاد وخون از رگهایش بیرون جهید
وتو فاتحانه بر
مزار نخستین بی کفنی قلبم خندیدی
بلعکس کل مزار هایی که میگریند بر آنها
تو نفرتم آموختی......