در چمن زار پارک کهنه ی نزدیک خانه ام
نشسته ام. گنجشکی خسته بال بال میزند
هوای گرگ ومیش سردیست
دلتنگ قناری های خانه میشوم
پالتویم رابغل میکنم امشب مسافر رویای شبانه ی
هرشب بانوی آشنای
غصه هایم میشوم
رویایی زیبایست
وقتی بوی موهایت چون عطر نان تازه
اشتها آور است ...
دستهایت را دوست میدارم بانو
که برای گنجشکهای دلم دانه ی احساس میریزد
ولبریز از شعرم میکند
لحظه به لحظه...