متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه اشعار دیر آمدی بانو | مسیحه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع مسیحه
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 2,704
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #21
بانو امشب انگار
عطر حضور رویایت را واضح میبینم
که گویا هر گز نرفته ای
برایم فالی از اشعار فروغ میگیری
«شمع ای شمع به چه میخندی؟
به شب تیره ی خاموشم
بخدا مردم از این حصرت
که چرا نیست در آغوشم»
خط به خط تمام
نقطه های تیره ام خاطرم
می آیند
شفافیت تصویرت در نگاه خیالم به تاری اشکی
که معنی بوسه ولبخند را
کدر میکند
من باری دیگر زاده میشوم
میان واژه های لحن تر دریا که با چشمم همسایگی دارد و
طعم گس خرمالوی اشعار
ذهن را پریشان میکند چه برسد
به کام طفلکی لحظه ها....
سیگارم را فندک پر شرار نگاه سوزنده ی وآخرینت
روشن میکند هر شب برایم ....
 
آخرین ویرایش
امضا : مسیحه

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #22
تو بامن چه کرده ای بانو که از تو غافل نمی شوم
به فهم ارغوان لبهایم
از شرارت سیگار
نرسیده ام هنوز به حد یک نوازش
گلبرگ توسط شبنم
از تو غافل نمیشوم
تو بامن چه کرده ای بانو که فهم ابراز کویر برای منم
مشکل است
بانوی نیلی تر از نیلوفران
برکه ی چشمانم
توچه کرده ای در من
که پرسش سبز علف برای
برفها بی جواب میماند همیشه....
تو بامن چه کرده ای که بارساترین لحن ممکن بغض گریه ام
در سکوت تنهایی یک دوستت دارم
بی امان میشکند
تو بامن چه کرده ای
که نوشیدن می سالهای دیرین بوسه ات
بر من حرام است......
 
آخرین ویرایش
امضا : مسیحه

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #23
بانو!
اندوهم را میان لفافه ای از اوراق بی اعتنایی این نوشته هاپیچیده ام
تو شاعرم کردی بانوی ترانه وخواب وآینه وبا طعم
حقیقی رژ انار یاقوت لبهایت
به این علت است که تا عرش خداست دوستت دارم
اگر سکوت کرده ام تنها به این
علت است که هرگز
هیچ وقت اینگونه عاشق نبوده ام
واگر گاهی اوقات از سر بی حوصلگی
دفتر را سیاه میکنم شعر نیست جنون است
بی پرده بگویم
گویا کبوتری درون ذهنم
دیکته میگوید ومن مینویسم
بانو حال که شعر می نامیشان
ارزانی لبخندت
اگر فقط ....فقط...
اگر سر سوزنی میپنداشتی
که تا چه حد تا عرش خدادوستت میداشتم
اکنون جای این اشعار تیره
ترانه زمزمه میکرد
نفس احساسم به گوش باورهایت ......
 
آخرین ویرایش
امضا : مسیحه

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #24
بانو !ای. الهی زیبایی من
دستهای نجیبت لطیف تر از
برگ گلهای تازه متولد شده ی باغ احساسم
که شریفانه میپرستم
تندیس رویای صادقانه ات را
که ایمانیست قوی به عشقت وبه پرستش
تو که یگانه ای برای من
معبودی جز بانوی وهم هایم ندارم
خالق منو تو خودش میداند
میبخشد گناهم را
که زنی از میان خلقت اشرفش
مشعوقه ام بوده وهست وخواهد بود
بهشت من در نگاه همیشه برینت
معنا خواهد داشت بانو....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مسیحه

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #25
بانو دلم میخواهد گذری کنم
پیاده با رویای هم قدمی باتو
از کنار خانه تان بگذرم
پنجره ی باز استشمام مرا
به بوی عطر موهایت دعوت کند
بیقرار ِقرار ِقرار هایمان میشوم
که وعدگاه من و تو نیمکت خالی
پارک جنوبی افکار کهنه ام بود
این میعادگاه
قتلگاه عاشقانه ی من است
هر روز انجا تابوتی از قرار های
بی سرانجامم روی شانه های اشکهایم
تشییع میشود
وبه رود صبوری هایم میریزند خاکستر بر
فنا رفته ی آرزوهایم را
بانو کفن میخواهند اشکهای بی گناهم
آمده ام ،سر انگشتانت
را به امانت میخواهم.....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : مسیحه

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #26
عشق را به تک تک ستاره ها آموختم
وخود بی نور در پس راهی طولانی در پی جرعه ای نور
تمام خورشید را گشته ام
ای بانوی افسانه هایم
میشود من در اندوه نور
اشک بریزم وقتی خود تو خود خورشیدی
کجای آسمان جایت بود من نفهمیدم
کجای زمین قدم نهادی
ومن ندیدم
کجا جایت بود من اشتباه کردم ؟
خانه ام کوچک بود قلبم تپش نداشت؟
بانو میشود آسمان راباز برایت در دستانم رسم کنم وتورا در لابه لای انگشتانم حس کنم وگر بگیر تمام وسعت کوچکم
 
امضا : مسیحه

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #27
بانو درد نا آشنای دیروزم
بیزارم از آینه ها بیزارم،بیزارم
وقتی در آن مینگرم
کنارم نیستی ولبخند محصور کننده ات
در انعکاس لبخند گم شده ام پای هزار شکستن نور است
هزار بار در من دگر تکرار نمیشود
این چه شکست نوریست
که قلبم را به هزار رنگ تیره شکانده است
تقسیمم کرده ای بانو به تاریکی ها
آیا این سزاست اینگو نه
جفاکند لبخندت بر من ؟
آینه ها بیزارم دورم کنید از هست مطلقم
نمیشود شما دروغ بگوید
چرا راستی نامتان نهاد ند
نمیشود اکنون لبخندی نشانم دهید از
جنس هفت رنگ چشمانش
بانو این آینه های بی جان از تو صادق ترند
تو بر من هزاران دروغ راباریدی
بر کویر تشنه ی محتاجم
ورویده است در من تبلور عشق دروغینت که
هربار عمیق تر میشود ریشه هایش
آینه ها نشانم میدهند چه
تنومندند درختان سر به فلک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : مسیحه

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #28
من اگر لحظه ای غفلت کنم
سهم اندکم از باران شوق نگاهت را
گلاهای گونه ات را به شبنمی ازمن
میگرند
آن زمان است
که بی تاب تشنگی عصاره های گلگون شکوفه های باغ
گونه ات خواهم شد
تو بگو چگونه من چون پروانه ا ی روی
لطافت نجیب لبخندت
بنشینم ؟بانوی قصه هایم
راه بوسه را گم کرده ام
پیشقدم میشوی نشانم دهی
بالبخند چشمانت
 
آخرین ویرایش
امضا : مسیحه

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #29
اگر مادر آدمیان حوا
سیب غفلت را نمیخورد
اکنون زنی از میان همین آدمیان
بر من جفا نمیکرد
بانو مادرت حوا با آدم چه کرد ؟
که تو با من این گونه کردی
مادرت از ازل برای آدم خلق شده بود
اما تو برای من نبودی
این اصرار من به قانون بی قید طبیعت
برای خواستن تو
بانو مگر مادرت چه کرد؟
سزاوار بود مرا از بهشت
خواستن رویایت
بیرون راندی اینگونه
مظلومانه.....
جای من آنجا در
آغوش ِ
عریانِ .........نبود؟
 
امضا : مسیحه

مسیحه

کاربر انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
426
پسندها
5,074
امتیازها
21,773
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #30
بانوی من!
میخواهم به اول تمام شروعم
بازگردم که قدر تشنگی را
میدانستم
ومعنای بوسه رابهتر درک میکردم
انگار انار متوجه شد لبخند زد دلبرانه
آینه گرداگردایهامم چرخید
حقیقتی برایم آشکار شد
که ما زمانی دور
همدیگر را دوست میداشتیم
من قبل از تمام این حرفها میخواستم به خواب کودکی
برگردم که زیر درخت گیلاس نشسته ایم
ونان وگردوی خاطره را باهم قسمت کردیم
وبانویی نبود اینگونه که الان باشد
میان وهم ومه غلیظ پنهان درچشمانم
که پلک چشمم تار شود
که نتوانم عشق بازی چشمانت را با
قلب گلها ببینم
کمی به نرمی پلک میزنم
نم اشکی سیراب میکند مژگان منتظر
تشنه ام را.......
 
آخرین ویرایش
امضا : مسیحه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا