نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت دلنوشته طلوع دوباره ی من | braveays کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aisa Hami
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 3,253
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #1
**به نام عشق که سبب طلوع دوباره ی من شد**

نام دلنوشته:طلوع دوباره ی من
نویسنده:آیسا(braveays)
مقدمه:


اگر اشتباه نکنم،
به گمانم شب می آید!
باستاره شهاب، ابری تیره ،ماه کمانش ....
همیشه سحری در راه است...
تو هم می آیی؟
مثل سحر؟
کوله بارت چیست ؟
مهم نیست! فقط باش وبیا وطلوع دوباره من باش
اندوهم را به لبخندی به دست شب ،هرچند سیاه بسپار
فقط بیا و طلوع دوباره من باش....
طلوع دوباره ی من.jpg
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #2
آمدی و نور افشانی کردی تاریکی های ذهنم را!
تمام آلودگی ها را زدودی،
عشق را به رگ های خسته از بی کسی ام تزریق کردی،
و من دوباره طلوع کردم!
این بار پر قدرت تر از همیشه!
با پرتوهایی سرشار از قدردانی...
 

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #3
از عشق مینویسم!
پا بر هنه تر از ستارگان باران زده در پیچ وخم رویا بر من تابیدی!
و عشق را در تلالونگاهت به من ارزانی داشتی،
کمی آن طرف تر ستاره ای در حسرت نور افشانی توست!!!
اما این بار از آن آسمان بی فروغ من خواهی شد.
طلوع دوباره ی من...
 

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #4
می مانم شبی بی آنکه بخواهم همجوار،
چشمه ای آرام در جنگل اندوه افکارم!
از توبرایش زمزمه میکنم که
می شود روزی بیایی و
اندوه ها ازبین روند ؟
درختان شکوفه دهند بی حساب ؟
پاییز از صفحه ی جنگل تاریک ذهنم پاک شود؟
وبا تو در جنگل افکارم همیشه بهار را مهمان کنم ...
توهم چون من منتظری که به خروش بیفتی؟ آری اشکهای جاری بیصدا؟...
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #5
تو آمدی که طلوعی برای دوباره ی من باشی؟
پایان ماه رامیبینم رفته رفته کمان میشود از غم بی تو بودنش...
من اینقدر ها هم بی انصاف نیستم که شروع من پایان دیگری باشد !
مگر سیاهی دل ندارد؟
چرا سپیدی همیشه برترین است ،مگر نمیگویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست ؟
چرا زنجیره وار میچرخد این قانون بی نقص طبیعت ؟؟؟
اما هر پایانی یک شروعی پشت سر دارد ،
وپایان دیگری طلوع من است.....
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #6
اشک است که این روز ها مهمان چشمان بی فروغ نا امیدم شده است!
چشمانی ک غم بی کسی را می توان در آن ها ،سطر به سطر، سیاه وتیره خواند.
یعنی میشود روزی بیایی؟
بیایی و اشک چشمانم را به خط زیبای سر انگشتانت محو کنی؟
غم و نا امیدی ام را از دست سیاهی شب به سحر لبخندت بسپاری؟
و با شروع صبحی دیگر،
از من ،من دیگری بسازی؟
منی که این بار به جای خورشید در سپهر چشمانت طلوع خواهد کرد...
پرقدرت تراز قبل....
 

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #7
در شب خواب آلود ماه ، مرا شهابی از عمق نگاهت بیدار کرد !
خواب ستارگان بی کابوس را دیده بودم،
شهاب خواب را به نشانی از لبخند خورشید روشنت را برایم تعبیر کرد!
و من بازهم به امید لبخندت طلوع کردم...
این مرز طلوع من با لبخند ماندگارت است.....
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #8
مرد صبور من!
می شود مرا امشب بدون تشویش ،
بدون فک کردن به خواب وستاره و حتی طلوعی دیگر ،
یا گذشتن از کابوس های کهنه ،
به مهمانی رویایی از طرح بی نظیر
لبخند آرامت ،سبزترین سرزمینی که در نگاه بهار متولد میشود هر لحظه ببری؟
که باور کنم طلوعی دوباره نه، بلکه ابدی هستی....
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #9
ماه من!
خورشیدی که هر لحظه در نگاهت جان میگیرد،
دلسوزانه میخواهد بگوید:
محوستارگان حسود اطرافت مباش!
اینان ماندگار نیستند،
ستارگان می آیند ویکی پس از دیگری میروند!
تا وقتی سبب ساز طلوع عاشقانه ی من میشوی
و چون خورشید ی هستم که در آسمان چشمانت میدرخشدم،
چه حاجت به ستارگان چشمک زن بی حیا؟!؟
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #10
نمیتوانم به خودم بقبولانم !
فهم من از بودن این است که هرچه هست را میخواهم!
طلوع ،غروب، سحر و روشنایی بی اندازه ی خورشید،
همه باهم از آن من است!
اما وقتی تو نباشی، هیچ نیست!
همان ستاره ی کم نور فراموش شده ام...
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا