نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت دلنوشته طلوع دوباره ی من | braveays کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aisa Hami
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 3,256
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #11
سلام میکنم به ابر!
آشنای هرروزچشمانم
سلام به باد!
غریبانه حتی هوایم رابه هوایت نمیرساند
سلام به دریا!
ناجوان مردانه غرقم میکند در اندوهت
سلام به رود!
که اشکهای جاریم را با خود میبرد
سلام به شب !
که خواب مرا می ربایند کابوسهایش
سلام به غروب !
که طلوعم را هر بار غصب کرده است به زور.....
سلام به تو !
که مرا از خود دور کرده ای با بی اعتنایی هایت......
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #12
یکی یکی ستارگان را کنار هم می چینم امشب،
نامت را به شکوه مینویسم!
اجرام آسمانی جدیدی متولد میشود !
جهان آسمان شگفت زده اند!
گویا دگرگون شده است نظم کهکشان!
لبخند میزنم،
آری عشق من هرجا قدم نهد دگرگون میکند ....
دل بیتاب من که با آسمان مدت هاست یکی شده است....
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #13
دلم می خواهم شعری بنویسم،
نه برای تو!
برای خودم...
رنگ دریای نگاهت رابدهد و روشنی چشمانت ،
وعطر نفسهای تورا هر لحظه حس کنم ،
ولطافت دستان صادقت را روی واژه های منتظرش !
یعنی می شود امشب هم طلوع کنی میان آسمان تیره ی کاغذم ؟
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #14
شب رادوست دارم، ه‍مرنگ دل من وچشمان توست!
دریا را دوست دارم ،چون دلم پرخروش چون دلت وسیع!
ابر رادوست دارم ،چون چشمم در بارش چون دلت پر مهر!
ستاره را دوست دارم چون من کم نور چون تو در تلالو!
خورشید را دوست دارم،چون من در حال سوزش چون تو مغرور!
ماه را دوست دارم چون من درکمان چون تو بی همتا ....
 

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #15
من کمی خورد وخسته!
از ساحل نگاهت بازگشتم ،
کف پایم پر است از شنهای اشکهایت...
دخترک قصه گوی اشعارم !
می شود امشب برایم قصه ی بی تاب
خورشیدم را بگویی ؟
سرد است تن خسته ی گلهای باغچه ی افکارم!
میشود از طلوعش بگویی ؟
از آن طلوع دوباره ی همیشگی؟
ابرها این روزها مزاحمند...
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #16
صدای نازک گریه ی کودکی می آید!
دقت میکنم ،دفترم را بر میدارم.
نم دارد! گویا باران می بارد از واژه هایش...
بازش میکنم،
صدای گریه ی واژه های بی گناه اشعارم
که غریبانه انتظار آمدنت را دارند عشق من!
حال وهوایشان ابریست ...
کی می آیی طلوع من؟ تا رنگین کمانی زاده شود در دفترم...
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #17
تمام وسعت آسمان دلم شیفته توست!
چه کرده ای یک شبه که تمامی اجرام بی وقفه از تو سخن می گویند؟
شاید به دلیل رخ بی همتا و زیبایت است!
شاید عشق ستاره های چشمانت را به رخ می کشی!
اما تو مرا،
به گونه ی دیگری شیدا کرده ای!
من از تو چیز دیگری می خواهم،
یک چیز کمیاب،
که تنها در تو پیدا کرده ام ماه من!
من همان عشق را می خواهم،
که بار دیگر سبب طلوع من شود...
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #18
ستاره ها ،کائنات،ماه آسمانی احساسم دست به یکی کرده اند،
باتو که دل خورشیدیم را بلر زانند!
مهد وثنا وتمجیدشان را از این فاصله های کهکشانی میبینم.
منظومه ی جدید! چه کرده ای با دل خورشید که این گونه
رهایم کرده اند؟
آموختیشان از عشق که بی توقع گرد تو میچرخند؟
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #19
عشق، من ،ماه،ستاره
لبخندی چو شهاب رد می شود درافکارم،
می مانم امشب تنها کنار جویبار خروشانی که از نم نم اشک های ستاره ای تنها متولد شده است...
که در فراق ماه می سوزد بی مهابا!
من برای دلداری اشک سرخ ستاره از عمق لبخند ماه آمده ام!
امشب رویایت دست ودلباز شده است،
طلوع همیشگیت را اجرام آسمانی برایم آرزو میکنند...
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #20
گفته بودی روزی می آیی!
به ماه پایان می بخشی،
تا طلوع دوباره ی من باری دیگر،
روشن کند تاریکی ها دلت را،
امید ببخشد به نا امیدی هایت،
و قلب سنگی ات را نرم کند!
فقط نمی دانم چرا دیر کرده ای؟
گفته بودی زود می آیی!
خیلی زود!!!
در لابه لای زود آمدنت گیسوان خورشیدت است که سفید رنگ بر شانه های بی فروغش رها شده اند و در تب و تاب غروب ،پریشانشان می کند!
با هر شهاب رویای تو که در ذهن نا امیدش رد می شود،
آرزوی خاموشی ابدی اش است که تنهایش نمی گذارد...
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا