نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت دلنوشته طلوع دوباره ی من | braveays کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aisa Hami
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 3,254
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #31
نمی شد ابر آسمان امشب میگریست تا من اشکش را با گوشه شالم پاک کنم ؟
نمی شد خورشید کمی غیبت داشت ومن با چشمانم نور بپاشم بر خاطرهایمان؟
نمی شد شبی ستاره ها نبودند ومن با لبخندم چراغانی کنم دنیای تاریک را؟
نمی شد ماه کمی استراحت می کرد شبی ومن غرق می شدم در اندوه و وهم خواب؟
نمی شد من دفتری داشتم والان ثبت می کردم شعر افکارت را که سراسیمه به ذهنم هجوم می آورند؟
تو کجایی که امشب از طلوع یادت تا عمق نگاهت در غریقم؟
امشب ماهم می شوی؟
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #32
گاهی اوقات،
دلم می خواهد،
شب شب باشد، با تمام تعلقاتش!
ماه،ستاره،شهاب
اما سحر،
آری! سحر را می گویم
طلوع باشد وشفق نامت ...
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #33
عشق آسمانیم!
رویایت دعای یک ستاره است،که روشنیش را از چشم تو میگیرد.
ماه حسود است!
طلوعت را تنها برای خودش می خواهد!
من انعکاست را در روشنایی آب وآینه دیده ام!
هزار بالن آرزو روشن کرده اند چشمانم در نگاه آسمانیت!
کی می آیی تا آرزوهایم به حقیقت برسند ،طلوع ترین مشرقم؟
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #34
من حضور رویایت را خالصانه حس میکنم!
حتی اگه تصمیم بگیری غروب کنی،
در اندیشه هایم!
طلوعت را از من بگیری،
و مرا در تب رویایت بسوزانی،
من عمریست زیر نور ماه خیال نگاهت سوخته ام!
بی شراره وشعله!
وستاره ها در چشمم به رقص وپای کوبی پرداخته اند،
چه جشنی بر پاست برای غروب آروزهایم
وچه شماتتم میکند خورشید،
برای گریز از آغوشت ...
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #35
کاش زندگی بوم نقاشی بود...
آن گاه پیراهنی به رنگ عشق،
گیسوانی به مواجی دریا ،
و آغوشم ار از جنس آرامش ترسیم میکردم.
تا شاید دلت را کمی،
تنها کمی بلرزانم...
سپس طلوعت را نورانی تر از همیشه،
بر صفحه ی دلم نقش میزدم!
طلوعی که شب های تیره ام را به دست باد می سپارد...
 

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #36
دلم گرفته است!
از تاریخ انقضای انسان ها، که آن قدر زود تمام می شود.
از انسان هایی که می آیند و دلی بی تابت را به یادگار می برند،
می گویند که می خواهند طلوعت را برای همیشه به آسمان قلبشان هدیه دهند!
اما دروغی بیش نیست...
تنها این کابوس هایم هستند که تا ابد تنهایم نمی گذارند
 

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #37
امشب ستاره ها معاشقه می کنند،
شهاب به عشقش اعتراف کرده است،
زحل بی اختیار گیسوان اورانوس را می بافد،
عطارد در عشق خورشیدش میسوزد،
و من همچنان بی پروا در رویای عشق ماه در آسمان تنهایی ام قدم میزنم...
 
آخرین ویرایش

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #38
امشب فارغ ز غوغای جهان،
در آسمان ها قدم میزنم؛
ماه پشت ابر احساسم پنهان می شود،
جهان تاریک می شود!
میبنی عشق من؟ جهان من بی ماه تو تاریکی محض است...
در تاریکی مطلق در انتظار طلوع مینشینم،اما انگار خورشید با آسمان قهر است!
انگار می خواهد جهان بی کسی ام تا ابد بی عشق ماه تاریکه تاریک بماند!
انگار می خواهد برای همیشه نور امید را در قلب من به دست خاموشی بسپارد!
و من باز هم در انتظار طلوع در آسمان ها قدم میزنم...
 

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #39
دلگیرم آسمان!
از تو دلگیرم!
هر بار طلوع خورشید را از من می گیری،
من را در سیاهی بی پایانت رها می کنی،
امید را برای همیشه در قلبم خاموش می کنی،
و باز هم بی توجه به حال این روز هایم،
عظمتت را به رخ میکشی!
آسمان شب های تنهایی ام!
هر چقدر هم تلاش بکنی،
عظمتت بی خورشید به چشمم نمی آید...
 

Aisa Hami

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
17,296
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • #40
زیر سقف آسمان به انتظارت می نشینم،
تا بیایی و طلوعم را در شب های بی پایانم به تصویر بکشی!
فقط باز هم دیر کرده ای...
خسته می شوم از امید های کاذبی که عمرم را به بازی گرفته است!
خواب مهمان چشمانم می شود...
دلم آغوشی می خواهد از جنس آرامش!
تا در آن کمی از این سکوت شب رها شوم و میزبان خواب چشمانم بشوم...
مرگ من را به آغوش مملو از آرامشش دعوت می کند!
هم آغوشی من و مرگ، زیر سقف آسمان به هستی ام پایان می بخشد...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا