روی سایت دلنوشته در همین نزدیکی | ستاره حقیقت‌جو کاربر انجمن یک رمان

[ستاره حقیقت جو]

***
در همین نزدیکی خون یک زن ریخته شد!
و قاتل...
افسوس که قاتل را به کلانتری شهر بردند و به جای بازجویی، به میهمانی چای دل دادند!
چه خوب بود در همین نزدیکی به پاس زحمات انسان‌هایِ بزرگ؛ چه زن و چه مرد، در این نزدیکی با هر مجرمی یکسان و با کمال سخت‌گیری برخورد میشد!
چه خوب میشد تفاوتی میان رئیس، قاضی و حتی گدا نبود... .
می‌دانید قانون باید برای همه یکسان باشد؛ چه زن و چه مرد، جنسیت انسان‌ها هیچ‌گاه نباید از اختیارات آن‌ها چیزی کم کند!
بیایید به این توجه کنیم که آدم روبه‌رویِ ما انسان است،
نه زن و نه حتی مرد!
من حاضرم قسم بخورم؛ که این‌گونه دنیای‌مان زیر و رو خواهد شد!​

 

[ستاره حقیقت جو]

***
در همین نزدیکی عقایدش به خاک و خون کشیده شد.
در همین نزدیکی مُرد، افکارش به جنون کشیده شد.
در همین نزدیکی لباس رزم به تن کرد!
در همین نزدیکی کوهی از جنازه کشف شد.
و حال چه شده است!؟
آیا کارهای نسبتاً بزرگی که در همین نزدیکی صورت گرفت اثری به حال خراب‌مان داشت؟!
فکر نمی‌کنم.
ایا می‌دانید ما انسان‌های این نزدیکی، غافل از بزرگ مردانی که در همین نزدیکی حماسه ساز شدند؛
هر روز و هر روز و هر روز بیشتر در لجن فرو می‌رویم و خودمان خبر نداریم... !​

 

[ستاره حقیقت جو]

***
در همین نزدیکی هستند کسانی که برای لقمه‌ای نان جان می‌دهند،
آن‌گاه شما دم از پر بودن سفره‌های خالی‌مان می‌زنید!​

 

[ستاره حقیقت جو]

***
خاطراتت را فراموش می‌کنم.
قول‌هایی که دادی،
حرف هایی که زدی،
همه را فراموش می‌کنم... .
و قسمت مزخرف ماجرا این‌جاست،
تو در همین نزدیکی برای ما خاطره‌ساز شدی و بعد از این‌که اعتمادمان را جلب کردی از این نزدیکی به سمت دور دست‌ها پرواز کردی!
به یک‌باره تجسم‌ قهرمان گونه تو در مغزم فرو ریخت؛ و حال تو ترسویی بیش نیستی!
و من مجبورم به پاس جبران ترس تو،
از همین نزدیکی به قیام در همین نزدیکی بپردازم!
آن هم فقط به خاطر خرابکاری‌های تو... !​

 

[ستاره حقیقت جو]

***
در همین نزدیکی مردم بی‌گناه، به جرم‌گناه نکرده روانه زندان می‌شوند؛
و گناه‌کاران واقعی هر روز و هر روز و هر روز،
بیشتر ول می‌چرخند و به شادی مشغول ‌می‌شوند... !​

 

[ستاره حقیقت جو]

***
مادری با گریه فریاد میزد و بر سر و صورت خود می‌کوبید،
پدری با فریادی دردمندانه خودش را نفرین می‌کرد،
پسر جوان بغض کرده بود و دخترک بالای چوبه‌‌یِ دار بود... .
مادر خاطرات مشترک با دخترکش را دوره می‌کرد، می‌خواست برای آخرین بار با آن‌ها زندگی کند.
می‌دانست با مرگ دختر خود نیز خواهد مرد!
پدر مدام زمانی را که برای اوّلین بار دخترکش را به آغوش کشیده بود به یاد می‌آورد، و فریادش بلندتر میشد... .
بغض برادر شکست!
گویی دوره کردن خاطرات دوچرخه سواری با خواهر کوچکش بیش از اندازه گریه‌آور بوده است.
صندلی کوچک کنار رفت و گلوی دخترک در حصار آن طناب بی‌رحم گرفتار شد و... .
این پایان دفتر زندگی تمام دختران این نزدیکی‌ست؛ که دهانشان را برای گفتن حقیقت باز می‌کنند،
نه آرزوی مرگ دیگر...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[ستاره حقیقت جو]

***
در همین نزدیکی من هستم و من،
در همین نزدیکی تو هستی و تو... .
من در بدبختی دست و پا می‌زنم، و تو از همان بدبختی که من درگیرش هستم فرار می‌کنی!
تو در بدبختی دست و پا می‌زنی، و من از همان بدبختی که تو درگیرش هستی فرار می‌کنم.
تلاشی برای کمک به من نمی‌کنی،
تلاشی برای کمک به تو نمی‌کنم... !
در همین نزدیکی من و تو از ترس انسان‌هایی که در این نزدیکی حکم فرمایی می‌کنند حتی جرعت کنار هم بودن را نداریم، مقابلِ به مثل پیش‌کش!​

 

[ستاره حقیقت جو]

***
در همین نزدیکی، هستند کسانی که برای اثبات عقاید خود به تو، حاضرند سرت را از جا در بیاورند،
هستند کسانی که برای ثابت کردن دوروغ هایشان به تو
حاضرند جانت را ‌با بی‌رحمی تمام بستانند!
و در همین نزدیکی من دم از انسانیت، جنگ‌ و حتی زندگی می‌زنم.
کار دنیا را ببین... !​

 

[ستاره حقیقت جو]

***
با اسم خوب و بد هر کاری نکنید!
با شما هستم ای مردم، زندگی کنید و به زندگی هم سرک نکشید.
برای خوب بودن حتماً نباید مثل اروپایی‌ها رفتار کنید،
خودتان باشید و این دیار را بهتر از هر اروپا در دنیا کنید.
اصلا چرا اروپا؟!
خودتان باشید، و این کشور را دوباره ایران کنید... !​

 

[ستاره حقیقت جو]

***
هستند کسانی که برای رفتن به آن دور دورها حاضرند حتّی جان‌شان را هم بدهند،
و شما دم از انسان‌هایی می‌زنید که کمِ کم پنجاه سال پیش، جان خود را در راه ماندن و نگه داشتن آینده داده‌اند.
با ارزش است، می‌دانم؛ اگر ‌بودند دست تک‌تک‌شان را می‌بوسیدم... .
امّا لطفاً زنده‌ها را دریابید،
خواهش می‌کنم!​