دلنوشته شب | zhila کاربر انجمن یک رمان

[Nyx]

بیشتر از رفت و آمد آدما
توی زندگی من؛
بغض بود که اومد و رفت
اومد و رفت
اومد و رفت
اومد و نرفت...!

 

[Nyx]

گفتی شب رو مایه اسایش شما قرار دادیم
راست گفتی...
شب که میشه
با تموم دردام
عجیب اروم میشم
جادوی این مشکی اسمونت چیه که انقدر ارومم می‌کنه؟

 

[Nyx]

ادما وقتی می‌فهمن تنهان
که تصمیم می‌گیرن
از پیله‌ی تنهاییشون بیان بیرون.
و اون بیرون
هیچ‌کس منتظرشون نیست...

 

[Nyx]

اره دنیا یه رقابت بزرگه
شایدم همون قانون جنگلی که ادما میگن
باید بدویی، تا عقب نمونی از بقیه!
اره
همه اینا درسته
ولی وقتی که
دنیای تو هم همرنگ همین ادما شه
تو هم همرنگ همینا شی!
مثل اونا فکر نکنی و دنیای تو ذهنت باهاشون فرق کنه
همه چی عوض می‌شه...

 

[Nyx]

بعضی از ادما
مثل
انگشت شست دست می‌مونن؛
وقتی یخ می‌زنن
قلبشون یخ می‌زنه...
تا با چهارتا انگشت دیگه‌ت بغلشون نکنی
اروم نمیشن
خوب نمیشن

 

[Nyx]

بعضی از ادم‌ها
مثل کفش‌های زیبا اما تنگ بچگی‌هایم هستند
هیچ وقت نتوانستم از ان‌ها بگذرم
انقدر پوشیدم تا جا باز کنند
عاقبت هم اندازه‌ی پاهایم شدند
هم اندازه‌ی دنیای خودم
طول کشید
اما در اخر همانی شد که می‌خواستم
کمی گذشته بود، اندازه‌ی پاهایم شده بودند اما
من مانده بودم و پادردی که...‌

 

[Nyx]

چرخ فلک دنیا
هی چرخید و چرخید
و ما نچرخیدیم
و
جا موندیم
تو خودمون...

 

[نسترن محمودی]