متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته منّ| سامیار زاهد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع سامیار زاهد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 50
  • بازدیدها 2,583
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #11
من از آن دسته انسان‌های رکی هستم،
که می‌دانم در اینده سرم را به خاطر افکار کمی عجیبم از دست می‌دهم!
من از آن دسته افرادی هستم که ساعت‌ها به یک موضوع فکر می‌کنند و مغزشان مدام درگیر است!
من از آن دسته افراد حسود هستم که کمتر کسی دوست دارد هم‌نشینش باشد!
اما خب من همین هستم!
گفته بودم مشکلات تو به من خالی هیچ ربطی ندارد پس تحمل کن!
اگر واقعا می‌خواهی بمانی بسوز و بساز همین و بس!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #12
من فکر می‌کردم مال تو هستم!
اما در ذهن تو «حمال»
هم نبودم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #13
از انسان‌های اطرافم وحشت دارم!
این ادم‌های بی‌وجدان توان انجام هر کاری را دارند.
می‌توانند بکشند،‌‌ شکنجه دهند، زجر آور باشند و...
من دیگر حتی نمی‌توانم شب‌ها درست بخوابم!
به عبارت دیگر:
من از این دنیا و ادم‌هایش به اندازه یک دنیا می‌ترسد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #14
من با چشم‌های بسته بیدارم.
من
خسته از انسان‌هایی که فقط می‌نالن...
من
از بیراهه و جاده‌های بن بست بیزارم!
"
حرف‌هام به دردهام بستگی دارن. "
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #15
دلم برای حس ”من” تنگ شده است
حال که فکر می‌کنم فایده‌های زیادی برایم داشت
باعث می‌شد انسان باشم نه آدم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #16
از زمانی که حس من مرده است،
انگار دیگر انسان‌های اطرافم را نمی‌شناسم.
ان‌ها همین طور...! برایشان غریبه شده‌ام.

به نظر شما ’می‌شود چیزی که مرده است را زنده کرد؟’
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #17
احساس می‌کنم من مانند ابلیس است!
نه از سمتِ بدی‌ها و...
نه!
ابلیس
فرشته رانده شده از بهشت بود
و
من
انسان رانده شده از درگاه خدا و اجتماع!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #18
من از نفس کشیدن هم خسته شده‌ام.
راه رفتن و زندگی کردن که جای خود دارد!
من
حتی خودم را هم فراموش کرده‌ام.
دیگر توان فکر کردن به اطرافیانم را ندارم!
من دیگر خاطرات خوبم را هم به یاد ندارم.
کم کم دارم قول‌ها و قسم‌هایم را هم فراموش می‌کنم.

به همین سادگی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #19
من به کمی خواب احتیاج دارد...
از همان‌ها که تا روز قیامت پلک‌هایت همچنان بسته خواهند ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #20
احساس می‌کنم پنجه‌ای سرد و دردناک گلویم را می‌فشارد!
نه دیگر توان مقابله با آن را دارم و نه می‌توانم درست نفس بکشم.
نمی‌توانم دوروغ بگویم که کمی هم به این چنگال‌های دردناک عادت کرده‌ام!
اری، گویا که زندگی بدون این بغض و اندوه ناممکن است.
گویا که من مادام به اشکی شدن چشمانم،
لرزش دستانم،
خط‌های پیشانی‌ام،
ریزش موهایم،
کندن پوستِ لب‌هایم از استرس،
کشیدن پوست گوشه ناخن‌هایم از بغض
و...
عادت کرده‌ام!
و چه بد است این تکرارهای دردناک روزانه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا