روی سایت هزار و دو شب | 乙ɦila.h کاربر یک رمان

[Nyx]

نمی‌خواست باور کنه که همیشه،
همه چی...
به وفق مراد و خوب و خوش
و غرق خوشبختی و لذت نیست!

 

[Nyx]

شهرزاد و دخترک
دو شب کامل
با هم نشستن
شهرزاد چایی خورد و
دخترک گفت و گفت و گفت...

 

[Nyx]

تا جایی که چشمای دخترک
بارون نم بهاری گرفتن...

 

[Nyx]

دنیایی که ازش دم می‌زد
همونی بود
که هیچ وقت
نمی‌شد حدس زد چه اتفاقی قراره بیوفته
همونی بود که...
هیچیش معلوم نبود

 

[Nyx]

حرفای دخترک
به نظر می‌رسید که
داره به اخر می‌رسه؛
دیگه چیزی برای گفتن نداشت
بغض، حصار گلوش رو
محکم چنگ زده بود و
امونش رو بریده بود!

 

[Nyx]

شهرزاد ازش پرسید:

-حالا چرا هزار و دو شب؟

 

[Nyx]

دخترک جواب داد:

-قصه‌های تو
هزار و یک شب بودن
این یه شب...
شب منه!
این یه صفحه جدید رو
اضافه کن به قصه‌هات
این یه شب...
شب منه!

 

[Nyx]

شب من و دلتنگیام...
شب من و غریبونگیام...
شب من و بغضام...
شب من و اشکام...

 

[Nyx]

همه‌ی زندگیم رو یه شب کن
و
تو یه صفحه بنویس...

 

[Nyx]

بنویس آروم اومد،
مظلوم زندگی کرد،
بی‌کس‌تر رفت...

هزار و یک شب قصه‌هات
از این به بعد
میشه هزار و دو شب
این بار پیش بقیه،
از من بگو...