- ارسالیها
- 622
- پسندها
- 6,044
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #11
شب بود که عموجان پولدارمان تماسی گرفت، و به صرف تشریفات خارجی گونه اشان!، مارا به شب نشینی یلدا، درویلا باغشان دعوت کرد ...
مادر گوشی به دست و پرتاسف خیره به عزیز جان گوشه سالن
"مرسی اقا علی بابت دعوت،...اما همین جا تو خونه خودمون هستیم ...یه تعداد کوچیکی هم بنده های خدا میان شب نشینی خونه ما، اینجوریه که دیگ شرمنده شدیم پیش شما و ...."
مادر ادامه میداد و من فکر.میکردم، حدس زدن جملات پشت گوشی انچنان هم سخت نبود!
عزیز جان را دعوت نکرده بودن ....و حال چندین سال بود که هرسال مادر به حرمت موی سفید مادرشوهرش دست رد به سینه جاری و برادر شوهر میزد...
نصف فامیل خانه ما، و نصف دیگر در خانه اعیونی عموجانم، درحال بزم و خوشگذرانی و سلفی و استوری هایی با لبان گشاد شده بودند...!
شب یلدای ما اما...
مادر گوشی به دست و پرتاسف خیره به عزیز جان گوشه سالن
"مرسی اقا علی بابت دعوت،...اما همین جا تو خونه خودمون هستیم ...یه تعداد کوچیکی هم بنده های خدا میان شب نشینی خونه ما، اینجوریه که دیگ شرمنده شدیم پیش شما و ...."
مادر ادامه میداد و من فکر.میکردم، حدس زدن جملات پشت گوشی انچنان هم سخت نبود!
عزیز جان را دعوت نکرده بودن ....و حال چندین سال بود که هرسال مادر به حرمت موی سفید مادرشوهرش دست رد به سینه جاری و برادر شوهر میزد...
نصف فامیل خانه ما، و نصف دیگر در خانه اعیونی عموجانم، درحال بزم و خوشگذرانی و سلفی و استوری هایی با لبان گشاد شده بودند...!
شب یلدای ما اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.